۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

باد با صدا ممنوع


حكايت پادشاهی كه باد صدا دار و بی صدا را برای افراد كشورش ممنوع اعلام كرده بود
  در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمین مادری مسلط شد و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک تر. 
 
به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر طوماری نوشت و به جارچیان داد. در اين طومار، قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را غیر قانونی اعلام کرد. و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه اعلام شد. 
 
هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت باد با صدا و بی صدا هم ممنوع اعلام شد. پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت. وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. بند ممنوع بودن باد همان سوپاپ اطمینان
است که انرژی اعتراضشان را خالی کنند.
 
 و چنین شد که وزیر گفت.
مردم لب به اعتراض گشودند که این ظلمی آشکار است. این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد یا افزایش مالیات و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمی
است. و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است اما دیگر منع باد دادن خیلی زور است.
 
آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که اینان متحجرانی بیش نیستند. به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند. وگفتند تازه مگر خود شاه باد نميدهد. جوک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط باد ندادن ترکیده ، یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده واینها را برای هم اس ام اس ميکردند و کلی ميخندیدند.
 
نگهبانان حکومت گاهی به مستراح ها یورش می بردند و افرادی را كه باد ميدادند به منکرات می بردند. اما مردم همچنان  در خفا به اين كار و مبارزه قهرمانانه ادامه می دادند و این صداهای 
بوي ناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند. در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروه های باد زيرزمينی راه می نداختند. 
 
بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند. 
 
و پادشاه و وزیر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق و همگان را به دنبال باد فرستاده اند .

 
 


 

هیچ نظری موجود نیست: