۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

شعری شاید پر معنا شاید هم بی معنا

نمي دانم شايد اين شعر در زماني و يا در مكاني معني داشته باشد:
در اين زمانه بی های و هوی لال پرست 
خوشا به حال کلاغــان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لـــــحظه لحظه خود را
برای اين همه نــــــــــــاباور خيال پرست 
به شــب نشينی خرچنگهای مـــــردابی
چگونه رقص کنــــد ماهی زلال پرســــت
رسیده ها چه غریــب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرســـت 
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمـــال دار برای من کــــــــمال پرســــــت
هنـــــوز زنده ام و زنده بودنم خـــاریست
به چشـــم تنگی نا مـــــردم زوال پرست




۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

یک نکته اخلاقی از قرآن

کلام زیبا و اخلاقی قرآن است که :
هیچ کسی را لقب زشت و ناپسند ندهید

کلامی جالب از سارتر

سارتر فیلسوف بزرگ میگوید :
من دشمن تو و دشمن عقیده تو هستم اما حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانی حرفهایت را آزادانه بزنی

چرا اهل سیاست منطق حکمت نمی دانند - شعری از قزوه

پس از انتخابات ۲۲ خرداد برای تعیین دهمین رئیس جمهور ایران و اعتراض نامزدهای اصلاح طلب مبنی بر تقلب در شمارش آرا، آشوب های خیابانی بر پا شد و شعر زیر از علیرضا قزوه میتواند در این مورد باشد :
خدایا تلخ می بینم سرانجام جوان ها را

زمانه سرمه می ساید شکست استخوان ها را

چقدر ای روزگاران ، زخم از تیغ خودی خوردن

میان خون و خنجر بازی زخم زبان ها را

خمیر و نانوا دیوانه شد از این همه هیزم

خدایا شور این آتش فروشان سوخت نان ها را

به نام نامی طوفان و دریا بال خواهم زد

کلاغانی که می بندید راه آسمان ها را!

به ملاحان بگو وقت ملاحت نیست این شب ها

بگو طوفان - بگو پایین نیاور بادبان ها را-

دهان موج را باید ببندد تربت مولا

بگو باید تحمل کرد یک چند این تکان ها را

 چرا اهل سیاست منطق حکمت نمی دانند

خدایا بار دیگر بعثتی بخشا شبان ها را

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

سرنوشت بالانشینان

مولوی اندشمند بزرگ جهان در مورد کسانی که جاه طلب هستند میگوید :
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست


شعری زیبا از شیخ بهائی

آن کس که بدم گفت بدی سیرت اوست
آن کس که مرا گفت نکو ، خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه برون همان تراود که در اوست




وصف شیعه واقعی

بشنو اینک داستان شیعه را
تا به پرواز آورد اندیشه را
هان مرام شیعه حق و خون بود
حق چو لیلی ، شیعه چون مجنون بود
جوشنی از - لا - به تن دارد مدام
ذوالفقار شیعه کی دارد نیام
شیعه یعنی ذبح اسماعیل من
شیعه یعنی من برون انداختن
شیعه روح رزم بر تن میکند
دائما پیکار با من میکند
شیعه باید در ولایت گم شود
تا می سافی درون خم شود
شیعه یعنی دل به مولا باختن
توسن جان تا اناالحق تاختن
شیعه بر دل مهر الا میزند
از جگر من کنت مولا میزند
 شیعه یعنی تا خدا دیوانگی
شیعه یعنی یا علی مردانگی
شیعه یعنی گریه با صوت جلی
همنوا در چاه با آه علی
شیعه باید چاه را معنی کند
درد سرالله را معنی کند
شیعه یعنی سوز تب های علی
شارح اسرار شب های علی
کار شیعه عاشقی تا مردن است
پیش روی یار سیلی خوردن است
شیعه یعنی صورت نیلی شده
شیعه یعنی مست از سیلی شده
شیعه یعنی یک فدک آزادگی
همچو زهرا با علی دلدلدگی
شیعه یعنی صلح در عین ظفر
غرق در طشت پر از خون جگر
شیعه یعنی کوچ تا اوج بلا
عهد بستن با شهید کربلا
شیعه هفتاد و دو تن سر باخته
سر به پای نیزه ها انداخته
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
در کنار علقمه مست و خراب
شیعه باید همچو سقای عرب
آبرو بخشد به قانون ادب
گر که او صد درد را شافی شده
در غدیر خم می صافی شده
شیعه یک زینب اسارت در بلاست
در تشیع زن سفیر کربلاست
شیعه شیدا در تمام عالمین
شیعه یعنی عشق بازی با حسین
شیعه یعنی کشته در قنداقه ها
عاشق شش ماهه دارد کربلا
شیعه سر بر نیزه دارد تا ابد
در گلو سر نیزه دارد تا ابد
ما نه اکنون عاشق و دیوانه ایم
از پر قنداق ما دیوانه ایم
قلب شیعه گشته مالامال دوست
انتظار یک فرج آمال اوست
میوه نخل ولایت مهدیا
ای گل زهرا گل نرگس بیا


۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

شعری زیبا در باره امام رضا


ای راهب کلیسا کمتر بزن به ناقوس
بس کن تو این صدا را نقاره می زند طوس
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاوس


چشم ها را باید شست

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت:

«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.»


همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شسته اش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: 


«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!»


به کجا باید برویم

مولوی اندیشمند بزرگ جهان می گوید :
هر کسی رویی به سویی برده است
این عزیزان رو به بی سو برده اند
هر کبوتر میپرد زی جانبی
وین کبوتر جانب بی جانبی
هر عقابی میپرد از جا به جا
وین عقابان راست بی جائی سرا
ما نه مرغان هوا نی خانگی
دانه ما دانه بی دانگی
زان فراخ آمد چنین روزی ما
که دریدن شد قبا دوزی ما


۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

کلام طلائی شاپور ذوالاکتاف

شاپور ذوالاکتاف میگوید :
اگر هزار نفر آدم دانا بیکار باشند بهتر است تا یک نادان سر کار باشد

دانا و نادان

آنکس که بداند و بداند که بداند  
اسب شرف خویش به گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمائید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

شانس و کار

شانس همیشه سراغ آدم هائی میرود که بیشتر کار میکنند 
یعنی آدم های خوش شانس آدم های پر کار هستند

چارلی چاپلین و انشتین

روزی چارلی چاپلین نابغه جهان سینما و آلبرت انشتین نابغه جهان علم در مجلسی بهم برخورد کردند .
آلبرت انشتین به چارلی چاپلین گفت شما آدم جالبی هستید در فیلم هایتان بدون آنکه حرفی بزنید همه مردم حرف شما را می فهمند .
و چارلی چاپلین به او پاسخ داد و گفت ولی شما آدم جالب تری هستید زیرا سالهاست که در مورد فرضیه خود حرف میزنید و توضیح میدهید اما هیچ کس حرف شما را نمی فهمد .

نیمی از عمر

روزی شخصی بعد از شنیدن آهنگی که موسیقیدان بزرگی آن را می نواخت به او گفت شما چقدر جالب و با مهارت می نوازید .
من حاضرم نیمی از عمرم را بدهم تا بتوانم مثل شما بنوازم .
آن موسیقیدان چیره دست گفت : چه جالب من هم همین کار را کرده ام .

بیشتر دقت کنید


کلود برنارد دانشمند بزرگ فرانسوی هنگام تدریس اغلب شاگردانش را از عدم دقت در مشاهدات و تجربیات علمی سرزنش می کرد.
یک روز ظرفی از یک ماده شیمیائی بسیار بد مزه برداشت و گفت:باید در مشاهدات و تجربیات علمی حتی از چشیدن بعضی مواد شیمیائی هم خودداری نکرد. سپس انگشت به محتوی ظرف کرده و در دهان خود گذاشت و ظرف را به شاگردان رد کرد.
وقتی همه دانشجویان آن تجربه را انجام دادند کلود برنارد گفت:
یکبار دیگر در اثر عدم دقت اصل موضوع را متوجه نشدید ، من انگشت دوم را در ظرف بردم و انگشت سوم را در دهان گذاشتم



کرم و لطف پاشا


روزی محمد علی پاشا حاکم مصر از کوچه ای با کبکبه و دبدبه می گذشت ، طفل ۹ ساله ای را دید در کوچه بازی می کند خطاب به او کرده و گفت: چیزی خوانده ای یا بی سوادی ؟
گفت قرآن خوانده ام و سوره انا فتحنا را نیز از حفظ دارم.
پاشا از این پاسخ خوشش آمد و یک دینار زر به او بخشید.
طفل سکه را بوسید و پس داد و گفت: پاشا مرا ببخشید ، از قبول آن معذورم.
پاشا متعجبانه پرسید چرا ؟
طفل گفت پدرم حتماً مرا می زند که این سکه زر را از کجا آوردهای و اگر بگویم پاشا به من لطف کرده می گوید تو دروغ می گوئی زیرا کرم و لطف پاشا کمتر از هزار دینار نیست.
پاشا بسیار خوشحال شد و از هوش و ذکاوت آن بچه تعجب کرد و پدرش را خواست و مخارج تحصیل طفل را به او داد و از او خواست در تربیتش همت بیشتر نماید.



محمود غزنوی و پیرزن ستمدیده


در زمان پادشاهی محمود غزنوی زنی همراه کاروانی سفر می کرد.کاروانیان در رباط (دیر کچین) بار افکندند و آسودند. چون نیمه شب شد دزدان آنچه را که آن زن با خود داشت ربودند. پیرزن بزحمت خود را به دربار محمود رساند و از آن بیداد که بر او رفته بود تظلم کرد و گفت: یا مال من از دزدان بازستان یا تاوان بده.
محمود برآشفت و با تندی و تلخی پرسید دیرکچین کجاست ؟
پیرزن بی پروا و با صراحت جواب داد ای محمود که خود را جهاندار و جهانگیر می دانی ، ولایت چندان بگیر که بدانی کجا زیر نگین داری و نگهبانی آن توانی.
محمود از آن سخن که گفته بود پشیمان و شرمسار شد.



پرواز از فراز اقیانوس اطلس برای اولین بار


چارلز آکوستوس لیندبرگ قهرمان هوانوردی در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن ۲۵ سالگی با یک فروند هواپیمای کوجک یک
 موتوره و یک نفره و یک باله موسوم به روح سنت لوئی فاصله بین نیویورک - پاریس ( عبور از اقیانوس اطلس برای اولین بار) را در مدت ۲۳ ساعت و ۲۹ دقیقه پرواز کرد و نام خود را در تاریخ هواپینائی جهان جاودانه ساخت.

لیندبرگ سفر تاریخی اش را از فرودگاه لانگ آیلند نیویورک در یک وضع جوی بد آغاز کرد و هنگام برخاستن فقط ۵ ساندویچ و ۵ لیتر آب همراه داشت. از سخنان تاریخی اوست:
هرگاه به پاریس برسم احتیاجی به بیشتر از این نقدار غذا و آب ندارم و اگر هم به پاریس نرسم باز هم نیازی به بیشتر از این مقدار آب و خوراک ندارم .

این قهرمان هوانوردی جهان در ۲۹ اوت ۱۹۷۴ بر اثر بیماری سرطان در هاوائی درگذشت .

اعتماد الدوله

 اعتماد الدوله صدر اعظم آغا محمد خان قاجار در مدت قدرت خود ، تمام ایلات و ولایات ایران را بین کسان خود تقسیم کرده بود.
روزی شخصی به نزد او آمد و گفت: حاکم شیراز که از اقوام شماست با من بد رفتاری می کند و آنگاه دلایل خود را ذکر نمود.
اعتماد الدوله قانع شد و جواب داد تو را به اصفهان میفرستم.
آن شخص گفت اصفهان هم در اختیار برادر زاده شماست.
صدر اعظم گفت پس برو به بروجرد.
مرد گفت آنجا هم یکی دیگر از اقوام شما حکومت میکند.
صدر اعظم چند شهر دیگر را نام برد و آن شخص با ذکر نام حاکم ، همان ایراد را تکرار میکرد.
سرانجام اعتمادالدوله عصبانی شد و گفت پس بیا برو به جهنم.
مرد گفت آنجا هم که مرحوم پدرت هست.