۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه


شیخ حسن خرقانی که آوازه شهرتش در عرفان از مرزهای ایران فراتر رفته است جمله زیبائی دارد :
هر کس در این سرای درآید نانش دهید
نانش دهید و هیچ از ایمانش مپرسید
چه آنکس که در درگاه باریتعالی به جان ارزد
البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

تنبيه آدم دو رو

گويند مرد منافقی در ستايش حضرت علی افراط كرد .
حضرت علی خطاب به وی فرمود :
من كمتر از آنم كه بر زبان ميرانی و بيشتر از آنم كه در دل ميپنداری

ناله و شيون

يكی از اديبان به عيادت بيماری رفت .
از پرستار آن بيمار پرسيد كه حال آقا چطور است ؟
پرستار گفت : همانطور كه ميخواهيد
اديب گفت پس چراي صدای ناله و شيون نميشنوم ؟

توپ افطار

جند روزِی است كه ماه رمضان شروع شده و مومنان مسلمان به روزه داري مشغول هستند 
شايد اگر از جوانهای اين دوره و زمانه بپرسيد كه توپ افطار يا سحر يعنی چه ؟ پاسخی نداشته باشند از اين رو شايد چند خطی در اين مورد بنويسم بدك نباشد 
در گذشته نه چندان دور حدود پنجاه سال پيش كه در ايران تلويزيون نبود و راديو نيز خيلی كم بود براِی آنكه مردم روزه دار افطار كنند يا در سحرها روزه خود را آغاز كنند در چند ميدان شهر تهران كه در آن زمان به بزرگی امروز نبود و كوچك بود ارتش يك توپ ميگذاشت و در هنگام افطار و سحر چند گلوله توپ شليك ميشد تا مردم بفهمند كه افطار شده و روزه خود را باز كنند يا آنكه سحر شده و دست از طعام بردارند
از اينجا معلوم ميشود كه زمانی توپ هم جزو وسائل ارتباط جمعيی بوده و از رسانه ها محسوب ميشده است و شايد دانشمندان علوم ارتباطات در غرب اين موضوع را نميدانند .

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

کفش های وصله دار مولا علی

شعر زیر را علیرضا قزوه سروده است شاید در زمانهای بعد نام افرادی که در این شعر آورده می شود ناشناس باشند . میشود نام ها را با نام های آشنای آن زمان عوض کرد . البته با اجازه علیرضا قزوه عزیز

مولای من!

علی

خليفه نيستی
سلطان هم نيستی
فقط امام اول مظلومانی
و جاي پنج سال
مي‌شد كه پنجاه سال حاكم باشی
مي‌شد كه شام را
چون دندانی كند
كه سهم بچه‌های ابوسفيان باشد
و در امارت كوفه
كاری هم به ابن‌ملجم داد.

میشد هر سال
به هند و چين
به روم و ماچين دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت
چيزی شبيه همين ضيافت‌های شام
در تالارهای آينه و مرمر
و پشت درهاي بسته
بر پا كند
مي‌شد حسين و حسن را با خود همراه كرد
يكی مشاور اعظم
يكی وزير خزانه‌داری كل
می شد كاری كرد
كه جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
يا كاری ديگر ، كه زهر نريزد

يا نه
حكومت ايران هم مي‌شد كه سهم حسن باشد
حكومت عراق، سهم حسين
حتی عقيل را مي‌شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می شد محمد حنفيه
سفير سازمان ملل باشد
مانند اين پسرخاله‌ها
كه تا هنوز و تا هميشه سفيرند!

مي‌شد كنار رود فرات
كاخي ساخت سبز رنگ
برای تابستان‌ها
سری به بغداد زد
بر بالای كوه ابوقبيس
كاخی سپيد داشت
چيزی شبيه كاخ سعدآباد
شبيه كاخ ملك فهد
كه كاخی بلندتر از خانه‌ خدا است

ميشد كه بعد خود
به فكر پادشاهی فرزندان بود
مثل همين ملك حسين و ملك حسن
مثل همين حيدر علي‌اف
و اف بر اين دنيا...

ميشد كه امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همين امام علی رحمانف
مي‌شد با خانم رايس دست داد و او را در بغل گرفت
مي‌شد انبان خويش را پر كرد
از شير مرغ و جان آدميزاد
از وعده و وعيد

ميشد افطاری داد از بيت‌المال
و جامه‌های اطلس و ابريشم پوشيد
با ميمون و سگ بازی كرد
رقاصه‌های روم را دعوت كرد
با چشم‌بندی و آ تش‌بازی
شب را به صبح رساند
در برج‌های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
ميشد بالای تختی نشست و
كلاهی از مرواريد و زر بر سر گذاشت
يا دست كم
هر روز يك اسب پيش‌كش قبول كرد
يك شمشير مرصع
كه نام تو بر آن حك شده باشد
اين تحفه‌ها از هند است
آن جامه‌ها از روم
اين فرش‌های ابريشمين از ايران ...
***
جشن بگير
بگو كه شاعران قصيده بخوانند
شب را زود بخواب
كه كاترينا و سونامی در راه است

ميشدبرای كندن چاه
به شركت‌های چند مليتی فرمان داد
برای بردن نان فرصت نيست
اين را به سازمان غله و نان بسپار!


***

مولاي من علی
اين وقت شب
نشسته‌ای و به من لبخند مي‌زنی
مي‌دانم
اين‌گونه شعرها خوب نيست
اما مولای من!
آن كفش‌های وصله‌دار هم
مناسب پای حضرت حاكم نيست!
***
حیدر علی اف - رئیس جمهور آذربایجان
امام علی رحمانف - رئیس جمهور تاجیکستان
کاندولیزا رایس - وزیر خارجه قبلی آمریکا که یک خانم است

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

پيپ استالين كجاست ؟


در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند . پس از جلسه ، استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس " کا.گ.ب " خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه؟ 
پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس " کا.گ.ب " خواست که هیات گرجی را آزاد کند. 
رییس " کا.گ.ب " اما گفت : " متاسفم رفیق ، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند.


۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

هرکسی اشتباه میکند

همه انسانها در سراسر جهان هر روز کارهای زیادی انجام میدهند که تعدادی از آنها هم اشتباه است .
مهم آن است که اشتباه عمدی نباشد .
شاید بهترین ضرب المثل را در این زمینه ژاپنیها داشته باشند .
ژاپنیها میگویند :
میمون ها هم گاهی اوقات از درخت پائین می افتند .

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

بهترين وقت برای غذا خوردن

از شخص حكيمی پرسيدند بهترين وقت براي غذا خوردن چه هنگامی است ؟
حكيم گفت : آن كس كه دارد هر وقت ميل به خوردن داشته باشد .
و اما آنكس كه ندارد ، هر آن زمان كه چيز خوردنی بيابد در آن موقع وقت خوردن اوست .

سلام بر تو ای خدا

شخصی را پيش يكی از خلفا بردند ، شخص چون خليفه را ديد كه بر تختی نشسته و ديگران پائين تخت او ايستاده اند ، خطاب به او گفت : سلام بر تو ای خدا !!
خليفه گفت : من خدا نيستم .
بار ديگر مرد گفت : سلام بر تو اي جبرئيل !!
خليفه گفت : من جبرئيل هم نيستم .
مرد گفت تو كه نه خدائی و نه جبرئيل ، پس چرا آن بالا نشسته ای ، بيا پائين و با مردمان بنشين .

سود بازرگاني

از بازرگان مسلمانی كه اغلب به سفرهای كاری ميرفت پرسيدند : در اين سفرها كه رفتی چه سود بردی ؟
گفت : تنها اينكه نماز خود را شكسته خواندم .

اختلاف بين خدا و ابو حنيفه

يكی از شيعيان وضو ميگرفت همينكه نوبت به مسح پايش رسيد فهميد كه يك نفر سنی حنفی ناظر بر وضوی اوست . بنابراين اول پاهای خود را مسح كرد و سپس شستشو داد .
مرد حنفی از او پرسيد :
چرا پاهايت را هم مسح كردی و هم شستی ؟
شيعه در جوابش گفت : چون مسئله مسح از مسائل مورد اختلاف بين خدا و ابوحنيفه است ، از اين نظر من از ترس خدا پاهايم را مسح كردم و از ترس تو آنها را شستم .

عيسي افضل است يا موسي

از شخصی مسيحی پرسيدند عيسی افضل است يا موسی ؟
مسيحی در جواب گفت : عيسی مرده را زنده ميكرد ، اما موسی يك نفر را كشت .
گذشته از اين عيسی بعد از آنكه از مادر متولد شد ، با اندك فاصله ای سخن گفت ، اما موسی بعد از آنكه هشتاد سال از عمرش گذشته بود هنوز ميگفت : خدايا گره از زبانم باز كن تا مردم حرفهای مرا بفهمند .
حال خودتان انصاف دهيد و قضاوت كنيد كه كدام افضلند .

اقرار به كفر

شخصی را به اتهام اينكه كافر است ، به نزد هارون الرشيد بردند .
هارون خطاب به او گفت : آيا تو كافری ؟
مرد متهم گفت : نه قربان ، بلكه من مسلمانم و مردم بر من تهمت بسته اند .
هارون گفت : دستور ميدهم آنقدر بر تو شلاق بزنند تا اقرار به كفر خود نمائی .
متهم گفت : ای خليفه پيامبر خدا مردم را تازيانه ميزد تا اقرار به اسلام نمايند ، تو مرا ميزنی تا به كفر اقرار كنم ؟
هارون از اين جواب بهت زده شد و نتوانست جوابی بدهد .

باد با صدا ممنوع


حكايت پادشاهی كه باد صدا دار و بی صدا را برای افراد كشورش ممنوع اعلام كرده بود
  در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمین مادری مسلط شد و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک تر. 
 
به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر طوماری نوشت و به جارچیان داد. در اين طومار، قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را غیر قانونی اعلام کرد. و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه اعلام شد. 
 
هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت باد با صدا و بی صدا هم ممنوع اعلام شد. پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت. وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. بند ممنوع بودن باد همان سوپاپ اطمینان
است که انرژی اعتراضشان را خالی کنند.
 
 و چنین شد که وزیر گفت.
مردم لب به اعتراض گشودند که این ظلمی آشکار است. این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد یا افزایش مالیات و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمی
است. و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است اما دیگر منع باد دادن خیلی زور است.
 
آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که اینان متحجرانی بیش نیستند. به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند. وگفتند تازه مگر خود شاه باد نميدهد. جوک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط باد ندادن ترکیده ، یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده واینها را برای هم اس ام اس ميکردند و کلی ميخندیدند.
 
نگهبانان حکومت گاهی به مستراح ها یورش می بردند و افرادی را كه باد ميدادند به منکرات می بردند. اما مردم همچنان  در خفا به اين كار و مبارزه قهرمانانه ادامه می دادند و این صداهای 
بوي ناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند. در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروه های باد زيرزمينی راه می نداختند. 
 
بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند. 
 
و پادشاه و وزیر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق و همگان را به دنبال باد فرستاده اند .

 
 


 

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

طنز پردازی وينستون چرچيل

وينستون چرچيل بخست وزير معروف انگلستان و جرج برنارد شاو طنز پرداز بزرگ جهان با هم ميانه خوبی نداشتند و مدام با هم كل كل ميكردند و برای همديگر كُری ميخواندند .
يك روز برنارد شاو نامه ای همراه دو بليط برای چرچيل فرستاد و در آن نوشت برای شب اول و مراسم افتتاح نمايشنامه جديدم دو بليط همراه اين نامه برای شما فرستادم كه به همراه دوستتان به ديدن نمايشنامه من بيائيد البته اگر شما دوستی داشته باشيد !!
چرچيل هم در پاسخ اين دعوت نوشت :
متاسفانه در شب اول گرفتاری كاری دارم و نميتوانم بيايم انشالله شب دوم ميايم البته اگر نمايشنامه شما در شب دوم هم مشتری داشته باشد و برگزار شود !!

عامل قحطی


روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:
آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است .
برنارد شاو هم سریع جواب میدهد :
بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!!

وفای غم

در خواب ناز بودم شبی
ديدم كسی در ميزند
در راگشودم روی او
ديدم كه غم در ميزند
ای دوستان بی وفا
از غم بياموزيد وفا
غم با همه بيگانگی
هر شب به من سر ميزند

راستی چقدر صدای احسان خواجه اميری با اين شعر به انسان آرامش ميبخشد :
هر چی آرزوي خوب مال تو
هر چی كه خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو
اين روزای بيقراری مال من

يا برود يا برود

بچه های قديمی صدا و سيما كه از قبل از انقلاب در اين سازمان فعاليت ميكردند و بعد از آن هم كار ميكردند خاطره جالبی را تعريف ميكنند كه نقل زبان كاركنان صدا و سيما شده است .
ميگويند يكی از دبيران خبر راديو كه در بخش شب كار ميكرد را به بخش ساعت 14 انتقال دادند و وی از رفتن به بخش جديد خودداری ميكرد و نميرفت .
كار بالا گرفت وطی نامه ای موضوع به اطلاع قطبی رئيس وقت صدا و سيما رسيد .
قطبی بعد از آنكه نامه را خواند در زير نامه جمله اي نوشت كه هنوز بچه های صدا و سيما به مناسبت هاي مختلف آن را تكرار ميكنند .
آن جمله اين بود :
يا برود يا برود

در آسمان چه خبر است ؟

تا حالا شنيديد كه ميگن گوسفند اول از هر مسيری كه بره باقی گوسفندان هم بدون فكر از همون مسير ميروند . طنز زير را بخوانيد :
يك نفر داشت در خيابان راه ميرفت ، يك مرتبه ايستاد و سرش را بلند كرد و ظاهرا شروع به تماشای آسمان كرد .
بلافاصله مردي كه از كنار او ميگذشت به هوای او سرش را بلند كرد تا ببيند چه خبر است .
بعد نفر سوم و چهارم و ...
بعد از چند دقيقه صدها آدم كنجكاو ايستاده و مشغول تماشای آسمان شدند ولی هيچ كدام چيزی را نديدند و بالاخره يكی از آنها از ديگری پرسيد :
آقا ببخشين شما چی رو نگاه ميكنی ؟
مرد گفت : نميدونم منم دارم مثل شما ميگردم ببينم تو آسمون چيه .
در اين حال آن دو نفر به نزديك شخص اولی كه سرش را بلند كرده بود رفتند و از او پرسيدند كه چه چيز را در آسمان ميبيند ؟
آن شخص در حالی كه سرش را پائين مياورد با تعجب به جمعيت انبوهی كه دورش جمع بودند نگاه كرد و گفت :
من ؟ هيچی دماغم خون ميومد سرم را هوا كردم تا خونش بند بياد

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

دم شیر یا سر موش

کلام جالبی است که می گوید :
من ترجیح می دهم به جای آنکه دم شیر باشم سر موش باشم
شما کدام را ترجیح میدهید؟
قدرت بیشتر یا عقل و فکر کمتر ؛ حتی به اندازه سر موش؟

بهشت زير پاي مادر من است

در بيست و دو ارديبهشت هشتاد و سه وقتی كه نعمت مادر داشتن از من گرفته شد تازه فهميدم كه دعاهای او عجب تاثيری بر من داشت و حالا چند سالی است كه از آن دعاها محرومم .
اما باز هم می دانم كه در بهشت كارش دعا كردن ماست .
برای مراسم اولين سالگرد مادرم مجلس يادبودی گرفتيم و با متن زير دوستان و آشنايان را دعوت كرديم .
بد نديدم كه آن متن را در اينجا به يادگار بگذارم
*****
يك سال است كه گاه و بيگاه ، خواب و بيدار ، در گوشه هاي ذهنمان مادرمان را می بينيم .
گاهي چادر نمازش را بر سر انداخته و دو گوشه آن را با دندان هايش به دور چانه اش گره می زند و با الله اكبر گفتنش ، همه دنيا را ، حتي ما را هم پشت سر می اندازد .
گاهی سوزن نخ و انگشت دانه در دست ، در گوشه اتاق نشسته و لباس های بچه هايش را راست و ريس می كند .
گاهي كتاب دبستان ما را در دست گرفته و با صداي دلنشينش براي ما ديكته می گويد .
*****
يك سال است ما تصوير او را می بينيم اما او ما را می بيند و دعايمان می كند .
يك سال است ما ، كمتر بياد او هستيم و او بيشتر بياد ما .
يك سال است آسماني شده است و خدائی و
يك سال است كه بهشت زير پای اوست .
*****
در سالكرد همنشين شدنش با فرشتگان آسمانی در عرش ، با آشنايانش در فرش گرد هم می آئيم تا ذكر بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را سر دهيم تا باز هم مثل هميشه دستش را بگيرد انشا الله .

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

دختر معراج

در کویری کوه دردی خانه داشت
قله ای با آسمان همشانه داشت
زینت تاج سرش خورشید بود
کز فراز آسمان رخ می نمود
ماه هر شب سر به دوشش می نهاد
عقده هایش را به پیشش می گشاد
در سرش یک آسمان اندیشه بود
در دلش احساس سبز بیشه بود
گیسوانش آشیان بادها
مأمن رؤیائی شمشادها
سینه اش سرچشمه احساس ها
دیدگانش معدن الماس ها
آه سردش داشت طوفانی ز پی
هر نگاهش داشت بارانی ز پی
ابر غم وقتی به دوشش می نشست
ناله اش قلب خدا را می شکست
من فدای جلوه حسنت شوم
من فدای اشک الماست شوم
من فدای کوه احساست شوم
ارتفاعات پر از یاست شوم
من فدای آن دل دریائیت
دشت های پر گل تنهائیت
من فدایت دختر معراج ما
من فدایت کوثر قرآن ما


زینب و عباس

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا تصویری از سقا کشید
گفتمش سختی و درد و آه را تصویر کن
گریه کرد ، آهی کشید و زینب کبری کشید



شهیدان خدائی

گفتم کجا ، گفتا به خون
گفتم چرا ، گفتا جنون
گفتم که کی ، گفتا کنون
گفتم نرو ، خندید و رفت

***

من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
گر فرصت دیدار میسر نشود
دست پدر شهید را می بوسم


پیچش موی لیلی

به مجنون گفت روزی عیب جوئی
طلب کن بهتر از لیلی نکوئي
که لیلی گر چه در چشم تو زیباست
به هر عضوی ز اعضایش قصوری است
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
نمی بینی نگاه ناوک انداز
تو لب می بینی و دندان که چونست
دل محنون ط شکر خنده خونست
مقام عشق بر کاخی بلند است
عروس عشق بس مشکل پسند است
اگر بر دیده مجنون نشینی
به جز نیکوئی از لیلی نبینی



آرزوی دیدار

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزوئی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگوئی
چه شود که از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جوئی
همه خوش آز آنکه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی



گل پشت و رو ندارد

دور از حریم وصلت ، گل رنگ و بو ندارد
سرچشمه طراوت ، آبی به جو ندارد
آز آتش فراغت دیگر نمانده طاقتٌ
جز رؤیت جمالت ، دل آرزو ندارد
بی اشک حسرتِ دل ، هرگز مباد چشمی
این اشک اگر نباشد ، کس آبرو ندارد
جز شاهراه عشقت ، راهی به سوی حق نیست
هر کس که از تو برگشت ، ره سوی او ندارد
ای جلوه گاه قرآن ، ای چلچراغ ایمان
حیف از تو گر برد نام ، هر کس وضو ندارد
راه وصال بستی ، با دیگران نشستی
رو کن به هر که خواهی ، گل پشت و رو ندارد



دشنام لیلی

عطار نیشابوری یکی از بزرگترین اندیشمندان جهان چه زیبا برای لیلی سروده است:
گفت لیلی گر همه روی زمین 
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی بود و بس
خوشتر از صد مدح یک دشنام او 
بهتر از ملک دو عالم نام او


جهان بی لیلی هیچ است

 دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه اش صحرا و انگشتان قلم
بر مراد خویشتن میزد رقم
گفت کی مجنون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
گفت مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسر نیست با من کام او
عشق بازی میکنم با نام او
غیر لیلی در جهان هیچ است هیچ
چون تو مجنون نیستی بر ما مپیچ


خداوندگار سخن

سعدی خداوندگار سخن سخنش را در کتابش چنین آغاز می کند:
به نام خداوند جان آفرین
جکیم سخن در زبان آفرین
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت برد
نه ادراک بر کنه ذاتش رسد
نه فکری به حد صفاتش رسد




سرآغاز کتاب شاهنامه

فردوسی حماسه سرای بزرگ جهان کتاب عظیم شاهنامه را با شعری زیبا و با نام خدا آغاز کرده است:
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
بنام خداوند خورشید و ماه
که دل را بنامش خرد داد راه
جز او را مدان کردگار سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
بدانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزند
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود


بهترین سرآغاز

نظامی گنجوی کتابش را چه زیبا با شعر زیر آغاز کرده است:
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
ای کارگشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند
ای مقصد همت بلندان
مقصود دل نیازمندان
صاحب توئی آن دگر غلامند
سلطان توئی آن دگر کدامند
ای عقل مرا کفایت از تو
جستن ز من و هدایت از تو
از ظلمت خود رهائیم ده
با نور خود آشنائیم ده



مولوی درد سر و مشکل بشر را مطابق شعر زیر دیده و درمان مشکلات را نیز در همین شعر بیان کرده است:
قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
جمله بی مرادیت از طلب مراد توست
ورنه همه مرادها همچو نثار آیدت


شعری از زنده یاد خسرو گلسرخی

سخنم را بشنو
راستی مسخره است
مثلاً چقدر مسخره است که در آبادی ما
گرگ چشم میشی گله 
همان چوپان است
و به جان همتان ، قابله آبادی
عیال همان گورکن است
و همان منبر و محرابی که در تکیه آبادی ماست
پیشخوان عرق اراذل و اوباش است
ژاندارم شغال است
این هم نظر مرغ و خروسهای ده ماست


۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

قفل ساز

شخصی ادعای پيامبری كرد او را بنزد حاكم آوردند .
حاكم گفت تو اگر پيامبری و راست می گوئی اين قفل را بدون كليد باز كن
مرد گفت من گفتم پيامبرم من كه نگفتم قفل سازم
از اين سخن حاكم و همه حاضران به خنده افتادند

معجزه خربزه

در زمان مامون خليفه عباسی شخصی ادعاي پيامبری كرد ، او را بنزد مامون آوردند ، مامون گفت تو ادعاي پيامبری می كنی ؟ مرد گفت : آری 
مامون گفت اگر راست ميگوئی هم اكنون كه زمستان است و موسم خربزه نيست براي من خربزه اي حاضر كن
مرد گفت سه روز مهلت دهيد
مامون گفت نمی شود بايد همين الان حاضر كنی
مرد گفت عجبا خداي با آن عظمت خربزه را در سه ماه خلق می كند و من سه روز براي آن مهلت می خواهم شما مضايقه مِی كنيد

نشكستن قدح

تا به حال در عمر خود چندين بار شاهد اتفاقاتی بوديد كه شما را ياد اين شعر می اندازد:
شب تاريك و ره دور و منم مست
قدح از دست من افتاد و نشكست
نگهدارنده اش نيكو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشكست

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

آبراهام لينكلن و افراد فقير

آبراهام لينكلن شانزدهمين رئيس جمهور امريكاست كه شخصيت بسيار فهيميی بوده است.
وي در باره افراد فقير جمله زيبائی دارد:
خداوند افراد فقير را خيلی دوست دارد و از همين رو از آنان زياد خلق می كند.

صدای پای آشنا

شعر زير خيلی لطيف است:
اين صدای پا كه می آيد ز دور
افكند بر هستيم يكباره شور
می شناسم اين صدای پای اوست
طرز ره پيمودن زيبای اوست

دعای سفره

شخصی دعای سفره را به شكل زير به شعر گفته است:
الهی كه اين سفره معمور باد
هميشه پر از نعمت و نور باد
زبان بد انديش و چشم حسود
از اين سفره و صاحبش دور باد

حقوق بوذرجمهر چقدر بود

از بوذرجمهر حكيم كه بزرگمهر هم گفته میشود چيزی پرسيدند.
پاسخ داد جواب سئوال شما را نمی دانم.
يكی گفت پس اين همه حقوق را براي چه به تو می دهند؟
بوذرجمهر در پاسخ گفت براي معلوماتم به من می دهند و اگر برای مجهولاتم و آنچه كه نمی دانم قرار بود به من حقوق بدهند خزانه دولت توان اين كار را نداشت.

بد يمن

يكيی از پادشاهان صبح زود برای شكار از كاخش خارج شد و در اول حركت مرد فقيری را ديد كه يك چشم داشت.
پادشاه تا آن مرد فقير را ديد از اسب بر زمين افتاد.
ازآنجا كه پادشاهان قدرت دارند فوراً دستور داد مرد فقير يك چشم را بكُشند.
مرد فقير بيچاره كه از همه چيز بی خبر بود قيل و قال كرد و سبب اين دستور را پرسيد.
پادشاه گفت من صبح كه از كاخ بيرون آمدم اولين كسی را كه ديدم تو بودی و با ديدن تو از اسب بر زمين افتادم پس تو آدم بديمنی هستی و بايد كشته شوی.
مرد فقير گفت شما امروز اول كسی را كه ديدی من بودم و از اسب بر زمين افتادی.
من هم امروز اول كسی را كه ديدم شما بودی و هم اكنون دارم كشته می شوم ، حال خود قضاوت كنيد كه كدام يك بد يمن تريم من يا شما

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

چرا به دنبال قهرمان

باید خودمان قهرمان باشیم و به دنبال قهرمان نگردیم
وقتي گاليله در اثر شكنجه وتهديدات كليسا مجبور شد به اشتباه خود پي ببرد و به صاف بودن كره زمين"اعتراف" كند ! يكي از شاگردان گاليله به سمت او آمد و تف بر زمين انداخت وگفت: تف به سرزميني كه قهرمان ندارد. گاليله در جواب گفت: تف به سرزميني كه به قهرمان احتياج دارد.

گويندگي خبر


شخصي بنام مهرزاد دانش كه او را نمي شناسم و فقط اسمش را در روزنامه جام جم ديده ام در مورد من مطلبی را در روزنامه
جام جم بتاريخ 27 تير 88 در ضميمه قاب كوچك نوشته است كه ديدگاه خود را در باره من نوشته است.
اين مطلب را از آن روزنامه در اينجا نقل كرده ام:
درباره گويندگي خبر با نگاهي به پرونده كاري قاسم افشار
اعتقاد به اصول كاري

يكي از مهم‌ترين و پربيننده‌ترين برنامه‌هاي تلويزيوني در هر جايي از جهان، بخش‌هاي خبري آن است. براي اين كه چرا اين جذابيت گسترده در مورد اين برنامه‌ها وجود دارد، البته دلايل خيلي زيادي را مي‌توان برشمرد اما نكته‌اي كه در اين بين از جمله عوامل بالقوه ارتقاي كيفيت برنامه‌هاي خبري به حساب مي‌آيد، به گويندگان اخبار معطوف است. هر گوينده موفق تلويزيوني واجد مهارت‌ها و ويژگي‌هايي است.

برخي از اين جنبه‌ها قطعا به استعدادهاي فردي و مهارت‌هاي ذاتي گوينده خبر مربوط مي‌شود. اين جنبه‌هاي شخصي تا حد زيادي مي‌تواند توانمندي‌هاي گوينده را در ارتباط با حرفه‌اش تحت تاثير قرار دهد. مثلا اگر صداي فردي گيرا نباشد و ظاهرش هم بر اساس معيارهاي معمول و متداول جذاب نباشد، آيا قابليت حضور در كسوت گوينده بخش خبر تلويزيون را دارد؟ اگرچه اين پرسش ممكن است تا ميزاني بسته به سليقه مديران بخش خبري باشد و مثلا آن چه نزد يكي جذاب نمي‌نماياند براي ديگري شرطي مناسب به حساب آيد، ولي روي هم رفته و به هر حال، يك سري شرايط حداقلي لازم به نظر مي‌رسد. صدالبته لازم نيست چهره يك گوينده شبيه به ستارگان سينما باشد و يا صدايي منطبق با خوانندگان و يا دوبلورها داشته باشد، اما كفي از اين داشته‌ها، از ملزومات است. با اين حال همان طور كه گفته شد، اين‌ها مواردي استعدادي و خدادادي است و مهم تر از آن، امتيازهاي اكتسابي است كه مي‌تواند يك گوينده اخبار را وجهه‌اي معتبرتر و موجه‌تر ببخشد. مثلا يكي از اين امتيازها، سرعت روخواني و درك بالاي مطالب در حداقل زمان ممكن است. دنياي امروز دنياي اطلاعات انبوه است كه در آن سرعت، نقش اول را در تبادلش ايفا مي‌كند. مهارت‌هاي قرائت از يك طرف و انعطاف‌پذيري قابليت‌هاي گويشي از طرف ديگر از جمله بهره‌مندي‌هاي بايسته ديگر در اين حوزه است. يك گوينده خبر بايد در آن واحد بتواند هم واژه‌ها را روشن و واضح ادا كند، هم نوع لحن خود را متناسب با بافت مضموني و اهميتي خبر به كار گيرد، هم ضرباهنگي هم ريتم با اقتضائات دنياي مدرن سريع تبادل اطلاعات اتخاذ كند. در عين حال نكته مهم‌تر از همه اينها، ميزان بهره گوينده از دانش و معلومات دنياي اخبار است. گوينده‌اي كه خود نداند مثلا در رواندا چه مي‌گذرد و يا تفاوت موقعيت سياسي، ايدئولوژيك آرژانتين و برزيل در چه مواردي متجلي است و يا تأثيرات اجتماعي انتخابات در رفتارشناسي را‡ي‌دهندگان در چه محورهايي بروز دارد و از اين قبيل نكات، قطعا در وجهه اعتباري حرفه‌اي‌اش تأثير منفي مي‌گذارد. البته منظور اين نيست كه گوينده خبر بايد يك انديشمند و عالم علوم سياسي و اجتماعي باشد، اما مسلم است كه هر چه داشته‌ها و آگاهي‌ او از محيط پيرامون كشورش و ساير نقاط دنيا بيش‌تر باشد وقوفش به آن چه تحت عنوان خبر در اختيار مخاطبان رسانه مي‌گذارد مسلط‌تر خواهد بود. اين نكته البته در اين مورد كه هرچه نوع خبر شكل تخصصي‌تر داشته باشد بيش‌تر صدق پيدا مي‌كند. طبعا گوينده‌اي كه اخبار ورزشي مي‌خواند با گوينده‌اي كه مربوط به بخش اخبار علمي و فرهنگي و هنري است تفاوت دارد و جدا از همه مسائل مربوط به لحن و... لازم است كه هر يك بضاعتي تخصصي در امر فرمت و ژانر خبري خود داشته باشند. معمولا اگر گوينده‌اي موقع قرائت متن خبري در تلفظ اسامي شخصيت ها، اماكن و اصطلاحات دچار لكنت و تپق شود، نشانگر آن است كه او در حوزه تخصصي آن بخش خبري چندان ورود حرفه‌اي ندارد. علاوه بر همه اين ها، نكته ديگر به ساير عناصر موجود در مناسبات خبري برمي‌گردد. يك گوينده جدا از فن بيان و مهارت در گويش و داشتن معلومات مرتبط با اخبار تخصصي و يا عمومي، لازم است تا روي اجزاي صحنه و پشت صحنه هم تسلط داشته باشد. اين تسلط معطوف به دوربين، كارگردان صحنه، وقايع پشت دوربين، اخبار جديدي كه فوري به دست گوينده مي‌رسد و بايد آني قرائت شود، و خيلي موارد ديگر است. البته گويندگي خبر، ظرايف فراواني مي‌طلبد كه اين مقال، مجال بيش از اين را نمي‌طلبد.

آيا اين استانداردهاي خبري در مورد گويندگان سيماي جمهوري اسلامي ايران تا چه ميزان جاري است؟ هر كدام از بينندگان ايراني، به ويژه كساني كه در سال‌هاي پايان جواني خود و بيشتر به سر مي‌برند، قطعا نام‌هاي خاصي را در اين خصوص به ياد دارند. البته اكنون اخبار تلويزيون چنان تنوع و گسترشي يافته است كه در بسياري از زمينه‌ها از جمله گويندگي پيشرفت‌ها و به روزپردازي‌هاي پرشماري صورت پذيرفته است، اما اين امر از اعتبار گويندگان قديمي‌تر خبر نكاسته است. از بين اين گويندگان پيش كسوت‌تر، نام چند تن از جمله آقايان فؤاد بابان، محمدرضا حياتي و قاسم افشار بيش از بقيه در ذهن و حافظه تاريخي مربوط به ژورناليسم خبري تلويزيون باقي مانده است. در اين فرصت به نام آخر، يعني قاسم افشار در حدي اجمالي نظر خواهيم انداخت. افشار را خيلي از ما تماشاگران اخبار سيما مي‌شناسيم و از همان سال‌هاي پرالتهاب دهه 1360به ياد داريم كه چگونه مهم‌ترين اخبار مربوط به جنگ ايران و عراق، اغتشاشات داخلي كه آتشش به دست عوامل ضد انقلاب برافروخته مي‌شد، موقعيت‌هاي خاص اقتصادي، بحران‌هاي سياسي در سطوح مختلف، اوضاع و احوال حاد دنيا در فضاي دو قطبي و پروژه‌هاي جنگ ستاره‌اي و... با صدايي گرم و چهره‌اي دلنشين به سمع و نظرمان مي‌رسيد. قاسم افشار در 13 آبان سال 1330 در تهران به دنيا آمد. او سال‌هاي ابتدائي را در مدرسه مهدوي (در خيابان شريعتي) طي كرد و سال ششم را در مدرسه صمصاميه در شهر قصرشيرين گذراند. افشار سال‌هاي بعدي را هم در دبيرستان‌هاي وصال و خامنه‌اي طي كرد. او سال اول دانشگاه را در رشته روان‌شناسي در مدرسه عالي پارس در خيابان شريعتي گذراند ولي اين مقطع را نتوانست ادامه دهد چون مصادف با انقلاب فرهنگي شده بود. بعد از پايان تعطيلي دانشگاه‌ها به دانشگاه علامه طباطبائي رفت و از اين دانشگاه ليسانس روان‌شناسي گرفت و سپس از دانشگاه آزاد اسلامي مدرك فوق‌ليسانس در رشته روان‌شناسي گرفت. اما تجربيات مربوط به مسأله خبر خيلي زودتر از اين پيشرفت‌هاي تحصيلي حاصل شده بود، آن سان كه او بعد از انقلاب اسلامي در سال 1360 يعني در سن سي سالگي وارد صدا و سيما شد و به عنوان گوينده اخبار راديو و تلويزيون آغاز به كار كرد. وي از قديمي‌ترين گويندگان صدا و سيما است و تاكنون مشغول به فعاليت است. افشار علي‌رغم جديت جاري در لحنش، شمايلي مهربان و معمولا لبخند بر لب دارد و با تسلطي مثال‌زدني بسته به نوع خبر لحن خويش را تغييري نسبي مي‌داد و به خوبي تماشاگر را در جريان حسي اخبار قرار مي‌داد. اين گوينده مجرب، صدايي محكم و نگاهي نافذ دارد و تعادل مناسبي را بين متن و دوربين برقرار مي‌سازد. او به عنوان يك گوينده متبحر و قديمي بارها در نشست‌هاي مختلف حرفه‌اي و صنفي صدا و سيما هم شركت كرده است و از تجربيات خود صحبت به ميان آورده است. او در يكي از اين نشست‌ها گفته بود: «نكته‌اي كه در كار گويندگان و گزارشگران كمتر به آن توجه مي‌شود شكل صحيح تلفظ لغات و كلمات است كه در بعضي مواقع اين بي‌دقتي به كليت خبر لطمه وارد مي‌كند. هم چنين از آنجا كه گوينده رابط بين عوامل پشت صحنه و مخاطب است، بينند‌گان ممكن است ناهماهنگي‌هاي احتمالي را به حساب گوينده بگذارند.» اين گفته نشان مي‌دهد كه همه آن چه كه در آغاز اين نوشتار درباره مختصات گويندگي خبر تلويزيوني آمد تا حد زيادي در شخصيت كاري و حرفه‌اي قاسم افشار متبلور است. افشار در جايي تصريح كرده بود كه معتقد به همه آن چيزهايي است كه طي اين سال‌ها گفته است. يعني صرفا مثل يك ربات خوش‌سخن و خوش‌صدا و مسلط، آن چه نوشته‌اند را قرائت نكرده بلكه به حرف‌هايي كه در قالب خبر مي‌زند اعتقاد دارد. اين حرفه‌اي‌گري و اعتقاد به اصول كاري نكته‌اي اساسي است كه لزوم كار گويندگي مي‌باشد.
آدرس اینترنتی مطلب فوق:

http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100912287974

مريض محبت

ما مريض محبتيم اي دوست
چاره درد ما دوا نكند
تا تو هستی اميد بودن هست
بی توام زندگی خدا نكند

فردا چيست ؟

راستی اگر از ما بپرسند فردا چيست چه پاسخ می دهيم.
زيباترين پاسخ را حصرت علی داده است:
امروز همان فردائی است كه ديروز نگرانش بودی

دلق رنگارنگ

منصور حلاج عارف انقلابی جهان را در موردش كوتاهی شده و به جهانيان شناسانده نشده است.
شعر زير منسوب به اوست:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمري ستانم جاودان
او زمن دلقی بگيرد رنگ رنگ

خواب آشفته دريا

شفيعی كدكنی شعری زيبا دارد كه در آن مرداب را با دريا مقايسه می كند:
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
كارام درون دشت شب خفته است
دريايم و نيست باكم از طوفان
دريا همه عمر خوابش آشفته است

تلفيق آيه اي از قرآن و كلامي از حضرت علي

جمله زبر تلفيقی است از ترجمه آزادی از يك آيه از قرآن مجيد و كلامی از حضرت علی:
توای انسان هر لحظه در حال شدنی و هر كرده سنگی است از بنای شدنت پس نيك بينديش كه چه ديده ای، چه شنيده ای ، چه گفته ای و چه كرده ای
كه اگر دو روزت يكسان باشد بدان كه مانده ای و رود مانده مرداب است و مرداب  مرگ آب است.