۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه
تنبيه آدم دو رو
ناله و شيون
توپ افطار
۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه
کفش های وصله دار مولا علی
شعر زیر را علیرضا قزوه سروده است شاید در زمانهای بعد نام افرادی که در این شعر آورده می شود ناشناس باشند . میشود نام ها را با نام های آشنای آن زمان عوض کرد . البته با اجازه علیرضا قزوه عزیز
مولای من!
علی
خليفه نيستی
سلطان هم نيستی
فقط امام اول مظلومانی
و جاي پنج سال
ميشد كه پنجاه سال حاكم باشی
ميشد كه شام را
چون دندانی كند
كه سهم بچههای ابوسفيان باشد
و در امارت كوفه
كاری هم به ابنملجم داد.
میشد هر سال
به هند و چين
به روم و ماچين دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت
چيزی شبيه همين ضيافتهای شام
در تالارهای آينه و مرمر
و پشت درهاي بسته بر پا كند
ميشد حسين و حسن را با خود همراه كرد
يكی مشاور اعظم
يكی وزير خزانهداری كل
می شد كاری كرد
كه جعده هم مشاورت امور بانوان را عهدهدار باشد
يا كاری ديگر ، كه زهر نريزد
يا نه
حكومت ايران هم ميشد كه سهم حسن باشد
حكومت عراق، سهم حسين
حتی عقيل را ميشد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می شد محمد حنفيه
سفير سازمان ملل باشد
مانند اين پسرخالهها
كه تا هنوز و تا هميشه سفيرند!
ميشد كنار رود فرات
كاخي ساخت سبز رنگ
برای تابستانها
سری به بغداد زد
بر بالای كوه ابوقبيس
كاخی سپيد داشت
چيزی شبيه كاخ سعدآباد
شبيه كاخ ملك فهد
كه كاخی بلندتر از خانه خدا است
ميشد كه بعد خود
به فكر پادشاهی فرزندان بود
مثل همين ملك حسين و ملك حسن
مثل همين حيدر علياف
و اف بر اين دنيا...
ميشد كه امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همين امام علی رحمانف
ميشد با خانم رايس دست داد و او را در بغل گرفت
ميشد انبان خويش را پر كرد
از شير مرغ و جان آدميزاد
از وعده و وعيد
ميشد افطاری داد از بيتالمال
و جامههای اطلس و ابريشم پوشيد
با ميمون و سگ بازی كرد
رقاصههای روم را دعوت كرد
با چشمبندی و آ تشبازی
شب را به صبح رساند
در برجهای دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
ميشد بالای تختی نشست و
كلاهی از مرواريد و زر بر سر گذاشت
يا دست كم
هر روز يك اسب پيشكش قبول كرد
يك شمشير مرصع
كه نام تو بر آن حك شده باشد
اين تحفهها از هند است
آن جامهها از روم
اين فرشهای ابريشمين از ايران ...
***
جشن بگير
بگو كه شاعران قصيده بخوانند
شب را زود بخواب
كه كاترينا و سونامی در راه است
ميشدبرای كندن چاه
به شركتهای چند مليتی فرمان داد
برای بردن نان فرصت نيست
اين را به سازمان غله و نان بسپار!
***
اين وقت شب
نشستهای و به من لبخند ميزنی
ميدانم
اينگونه شعرها خوب نيست
اما مولای من!
آن كفشهای وصلهدار هم
مناسب پای حضرت حاكم نيست!
***
امام علی رحمانف - رئیس جمهور تاجیکستان
کاندولیزا رایس - وزیر خارجه قبلی آمریکا که یک خانم است
۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه
پيپ استالين كجاست ؟
پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس " کا.گ.ب " خواست که هیات گرجی را آزاد کند.
رییس " کا.گ.ب " اما گفت : " متاسفم رفیق ، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند.
۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سهشنبه
هرکسی اشتباه میکند
۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه
بهترين وقت برای غذا خوردن
سلام بر تو ای خدا
سود بازرگاني
اختلاف بين خدا و ابو حنيفه
عيسي افضل است يا موسي
اقرار به كفر
باد با صدا ممنوع
به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر طوماری نوشت و به جارچیان داد. در اين طومار، قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را غیر قانونی اعلام کرد. و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه اعلام شد.
هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت باد با صدا و بی صدا هم ممنوع اعلام شد. پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت. وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. بند ممنوع بودن باد همان سوپاپ اطمینان
و چنین شد که وزیر گفت.
آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که اینان متحجرانی بیش نیستند. به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند. وگفتند تازه مگر خود شاه باد نميدهد. جوک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط باد ندادن ترکیده ، یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده واینها را برای هم اس ام اس ميکردند و کلی ميخندیدند.
نگهبانان حکومت گاهی به مستراح ها یورش می بردند و افرادی را كه باد ميدادند به منکرات می بردند. اما مردم همچنان در خفا به اين كار و مبارزه قهرمانانه ادامه می دادند و این صداهای
بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند.
و پادشاه و وزیر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق و همگان را به دنبال باد فرستاده اند .
۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه
طنز پردازی وينستون چرچيل
عامل قحطی
وفای غم
يا برود يا برود
در آسمان چه خبر است ؟
۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه
دم شیر یا سر موش
بهشت زير پاي مادر من است
۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه
دختر معراج
قله ای با آسمان همشانه داشت
زینت تاج سرش خورشید بود
کز فراز آسمان رخ می نمود
ماه هر شب سر به دوشش می نهاد
عقده هایش را به پیشش می گشاد
در سرش یک آسمان اندیشه بود
در دلش احساس سبز بیشه بود
گیسوانش آشیان بادها
مأمن رؤیائی شمشادها
سینه اش سرچشمه احساس ها
دیدگانش معدن الماس ها
آه سردش داشت طوفانی ز پی
هر نگاهش داشت بارانی ز پی
ابر غم وقتی به دوشش می نشست
ناله اش قلب خدا را می شکست
من فدای جلوه حسنت شوم
من فدای اشک الماست شوم
من فدای کوه احساست شوم
ارتفاعات پر از یاست شوم
من فدای آن دل دریائیت
دشت های پر گل تنهائیت
من فدایت دختر معراج ما
من فدایت کوثر قرآن ما
زینب و عباس
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا تصویری از سقا کشید
گفتمش سختی و درد و آه را تصویر کن
گریه کرد ، آهی کشید و زینب کبری کشید
شهیدان خدائی
گفتم چرا ، گفتا جنون
گفتم که کی ، گفتا کنون
گفتم نرو ، خندید و رفت
***
من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
گر فرصت دیدار میسر نشود
دست پدر شهید را می بوسم
پیچش موی لیلی
طلب کن بهتر از لیلی نکوئي
که لیلی گر چه در چشم تو زیباست
به هر عضوی ز اعضایش قصوری است
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
نمی بینی نگاه ناوک انداز
تو لب می بینی و دندان که چونست
دل محنون ط شکر خنده خونست
مقام عشق بر کاخی بلند است
عروس عشق بس مشکل پسند است
اگر بر دیده مجنون نشینی
به جز نیکوئی از لیلی نبینی
آرزوی دیدار
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزوئی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگوئی
چه شود که از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جوئی
همه خوش آز آنکه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی
گل پشت و رو ندارد
سرچشمه طراوت ، آبی به جو ندارد
آز آتش فراغت دیگر نمانده طاقتٌ
جز رؤیت جمالت ، دل آرزو ندارد
بی اشک حسرتِ دل ، هرگز مباد چشمی
این اشک اگر نباشد ، کس آبرو ندارد
جز شاهراه عشقت ، راهی به سوی حق نیست
هر کس که از تو برگشت ، ره سوی او ندارد
ای جلوه گاه قرآن ، ای چلچراغ ایمان
حیف از تو گر برد نام ، هر کس وضو ندارد
راه وصال بستی ، با دیگران نشستی
رو کن به هر که خواهی ، گل پشت و رو ندارد
دشنام لیلی
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی بود و بس
خوشتر از صد مدح یک دشنام او
بهتر از ملک دو عالم نام او
جهان بی لیلی هیچ است
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه اش صحرا و انگشتان قلم
بر مراد خویشتن میزد رقم
گفت کی مجنون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
گفت مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسر نیست با من کام او
عشق بازی میکنم با نام او
غیر لیلی در جهان هیچ است هیچ
چون تو مجنون نیستی بر ما مپیچ
خداوندگار سخن
جکیم سخن در زبان آفرین
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت برد
نه ادراک بر کنه ذاتش رسد
نه فکری به حد صفاتش رسد
سرآغاز کتاب شاهنامه
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
بنام خداوند خورشید و ماه
که دل را بنامش خرد داد راه
جز او را مدان کردگار سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
بدانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزند
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
ای کارگشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند
ای مقصد همت بلندان
مقصود دل نیازمندان
صاحب توئی آن دگر غلامند
سلطان توئی آن دگر کدامند
ای عقل مرا کفایت از تو
جستن ز من و هدایت از تو
از ظلمت خود رهائیم ده
با نور خود آشنائیم ده
شعری از زنده یاد خسرو گلسرخی
راستی مسخره است
مثلاً چقدر مسخره است که در آبادی ما
گرگ چشم میشی گله
همان چوپان است
و به جان همتان ، قابله آبادی
عیال همان گورکن است
و همان منبر و محرابی که در تکیه آبادی ماست
پیشخوان عرق اراذل و اوباش است
ژاندارم شغال است
این هم نظر مرغ و خروسهای ده ماست
۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه
قفل ساز
معجزه خربزه
نشكستن قدح
۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سهشنبه
آبراهام لينكلن و افراد فقير
صدای پای آشنا
دعای سفره
حقوق بوذرجمهر چقدر بود
بد يمن
۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه
چرا به دنبال قهرمان
گويندگي خبر
اعتقاد به اصول كاري
يكي از مهمترين و پربينندهترين برنامههاي تلويزيوني در هر جايي از جهان، بخشهاي خبري آن است. براي اين كه چرا اين جذابيت گسترده در مورد اين برنامهها وجود دارد، البته دلايل خيلي زيادي را ميتوان برشمرد اما نكتهاي كه در اين بين از جمله عوامل بالقوه ارتقاي كيفيت برنامههاي خبري به حساب ميآيد، به گويندگان اخبار معطوف است. هر گوينده موفق تلويزيوني واجد مهارتها و ويژگيهايي است.
برخي از اين جنبهها قطعا به استعدادهاي فردي و مهارتهاي ذاتي گوينده خبر مربوط ميشود. اين جنبههاي شخصي تا حد زيادي ميتواند توانمنديهاي گوينده را در ارتباط با حرفهاش تحت تاثير قرار دهد. مثلا اگر صداي فردي گيرا نباشد و ظاهرش هم بر اساس معيارهاي معمول و متداول جذاب نباشد، آيا قابليت حضور در كسوت گوينده بخش خبر تلويزيون را دارد؟ اگرچه اين پرسش ممكن است تا ميزاني بسته به سليقه مديران بخش خبري باشد و مثلا آن چه نزد يكي جذاب نمينماياند براي ديگري شرطي مناسب به حساب آيد، ولي روي هم رفته و به هر حال، يك سري شرايط حداقلي لازم به نظر ميرسد. صدالبته لازم نيست چهره يك گوينده شبيه به ستارگان سينما باشد و يا صدايي منطبق با خوانندگان و يا دوبلورها داشته باشد، اما كفي از اين داشتهها، از ملزومات است. با اين حال همان طور كه گفته شد، اينها مواردي استعدادي و خدادادي است و مهم تر از آن، امتيازهاي اكتسابي است كه ميتواند يك گوينده اخبار را وجههاي معتبرتر و موجهتر ببخشد. مثلا يكي از اين امتيازها، سرعت روخواني و درك بالاي مطالب در حداقل زمان ممكن است. دنياي امروز دنياي اطلاعات انبوه است كه در آن سرعت، نقش اول را در تبادلش ايفا ميكند. مهارتهاي قرائت از يك طرف و انعطافپذيري قابليتهاي گويشي از طرف ديگر از جمله بهرهمنديهاي بايسته ديگر در اين حوزه است. يك گوينده خبر بايد در آن واحد بتواند هم واژهها را روشن و واضح ادا كند، هم نوع لحن خود را متناسب با بافت مضموني و اهميتي خبر به كار گيرد، هم ضرباهنگي هم ريتم با اقتضائات دنياي مدرن سريع تبادل اطلاعات اتخاذ كند. در عين حال نكته مهمتر از همه اينها، ميزان بهره گوينده از دانش و معلومات دنياي اخبار است. گويندهاي كه خود نداند مثلا در رواندا چه ميگذرد و يا تفاوت موقعيت سياسي، ايدئولوژيك آرژانتين و برزيل در چه مواردي متجلي است و يا تأثيرات اجتماعي انتخابات در رفتارشناسي را‡يدهندگان در چه محورهايي بروز دارد و از اين قبيل نكات، قطعا در وجهه اعتباري حرفهاياش تأثير منفي ميگذارد. البته منظور اين نيست كه گوينده خبر بايد يك انديشمند و عالم علوم سياسي و اجتماعي باشد، اما مسلم است كه هر چه داشتهها و آگاهي او از محيط پيرامون كشورش و ساير نقاط دنيا بيشتر باشد وقوفش به آن چه تحت عنوان خبر در اختيار مخاطبان رسانه ميگذارد مسلطتر خواهد بود. اين نكته البته در اين مورد كه هرچه نوع خبر شكل تخصصيتر داشته باشد بيشتر صدق پيدا ميكند. طبعا گويندهاي كه اخبار ورزشي ميخواند با گويندهاي كه مربوط به بخش اخبار علمي و فرهنگي و هنري است تفاوت دارد و جدا از همه مسائل مربوط به لحن و... لازم است كه هر يك بضاعتي تخصصي در امر فرمت و ژانر خبري خود داشته باشند. معمولا اگر گويندهاي موقع قرائت متن خبري در تلفظ اسامي شخصيت ها، اماكن و اصطلاحات دچار لكنت و تپق شود، نشانگر آن است كه او در حوزه تخصصي آن بخش خبري چندان ورود حرفهاي ندارد. علاوه بر همه اين ها، نكته ديگر به ساير عناصر موجود در مناسبات خبري برميگردد. يك گوينده جدا از فن بيان و مهارت در گويش و داشتن معلومات مرتبط با اخبار تخصصي و يا عمومي، لازم است تا روي اجزاي صحنه و پشت صحنه هم تسلط داشته باشد. اين تسلط معطوف به دوربين، كارگردان صحنه، وقايع پشت دوربين، اخبار جديدي كه فوري به دست گوينده ميرسد و بايد آني قرائت شود، و خيلي موارد ديگر است. البته گويندگي خبر، ظرايف فراواني ميطلبد كه اين مقال، مجال بيش از اين را نميطلبد.
آيا اين استانداردهاي خبري در مورد گويندگان سيماي جمهوري اسلامي ايران تا چه ميزان جاري است؟ هر كدام از بينندگان ايراني، به ويژه كساني كه در سالهاي پايان جواني خود و بيشتر به سر ميبرند، قطعا نامهاي خاصي را در اين خصوص به ياد دارند. البته اكنون اخبار تلويزيون چنان تنوع و گسترشي يافته است كه در بسياري از زمينهها از جمله گويندگي پيشرفتها و به روزپردازيهاي پرشماري صورت پذيرفته است، اما اين امر از اعتبار گويندگان قديميتر خبر نكاسته است. از بين اين گويندگان پيش كسوتتر، نام چند تن از جمله آقايان فؤاد بابان، محمدرضا حياتي و قاسم افشار بيش از بقيه در ذهن و حافظه تاريخي مربوط به ژورناليسم خبري تلويزيون باقي مانده است. در اين فرصت به نام آخر، يعني قاسم افشار در حدي اجمالي نظر خواهيم انداخت. افشار را خيلي از ما تماشاگران اخبار سيما ميشناسيم و از همان سالهاي پرالتهاب دهه 1360به ياد داريم كه چگونه مهمترين اخبار مربوط به جنگ ايران و عراق، اغتشاشات داخلي كه آتشش به دست عوامل ضد انقلاب برافروخته ميشد، موقعيتهاي خاص اقتصادي، بحرانهاي سياسي در سطوح مختلف، اوضاع و احوال حاد دنيا در فضاي دو قطبي و پروژههاي جنگ ستارهاي و... با صدايي گرم و چهرهاي دلنشين به سمع و نظرمان ميرسيد. قاسم افشار در 13 آبان سال 1330 در تهران به دنيا آمد. او سالهاي ابتدائي را در مدرسه مهدوي (در خيابان شريعتي) طي كرد و سال ششم را در مدرسه صمصاميه در شهر قصرشيرين گذراند. افشار سالهاي بعدي را هم در دبيرستانهاي وصال و خامنهاي طي كرد. او سال اول دانشگاه را در رشته روانشناسي در مدرسه عالي پارس در خيابان شريعتي گذراند ولي اين مقطع را نتوانست ادامه دهد چون مصادف با انقلاب فرهنگي شده بود. بعد از پايان تعطيلي دانشگاهها به دانشگاه علامه طباطبائي رفت و از اين دانشگاه ليسانس روانشناسي گرفت و سپس از دانشگاه آزاد اسلامي مدرك فوقليسانس در رشته روانشناسي گرفت. اما تجربيات مربوط به مسأله خبر خيلي زودتر از اين پيشرفتهاي تحصيلي حاصل شده بود، آن سان كه او بعد از انقلاب اسلامي در سال 1360 يعني در سن سي سالگي وارد صدا و سيما شد و به عنوان گوينده اخبار راديو و تلويزيون آغاز به كار كرد. وي از قديميترين گويندگان صدا و سيما است و تاكنون مشغول به فعاليت است. افشار عليرغم جديت جاري در لحنش، شمايلي مهربان و معمولا لبخند بر لب دارد و با تسلطي مثالزدني بسته به نوع خبر لحن خويش را تغييري نسبي ميداد و به خوبي تماشاگر را در جريان حسي اخبار قرار ميداد. اين گوينده مجرب، صدايي محكم و نگاهي نافذ دارد و تعادل مناسبي را بين متن و دوربين برقرار ميسازد. او به عنوان يك گوينده متبحر و قديمي بارها در نشستهاي مختلف حرفهاي و صنفي صدا و سيما هم شركت كرده است و از تجربيات خود صحبت به ميان آورده است. او در يكي از اين نشستها گفته بود: «نكتهاي كه در كار گويندگان و گزارشگران كمتر به آن توجه ميشود شكل صحيح تلفظ لغات و كلمات است كه در بعضي مواقع اين بيدقتي به كليت خبر لطمه وارد ميكند. هم چنين از آنجا كه گوينده رابط بين عوامل پشت صحنه و مخاطب است، بينندگان ممكن است ناهماهنگيهاي احتمالي را به حساب گوينده بگذارند.» اين گفته نشان ميدهد كه همه آن چه كه در آغاز اين نوشتار درباره مختصات گويندگي خبر تلويزيوني آمد تا حد زيادي در شخصيت كاري و حرفهاي قاسم افشار متبلور است. افشار در جايي تصريح كرده بود كه معتقد به همه آن چيزهايي است كه طي اين سالها گفته است. يعني صرفا مثل يك ربات خوشسخن و خوشصدا و مسلط، آن چه نوشتهاند را قرائت نكرده بلكه به حرفهايي كه در قالب خبر ميزند اعتقاد دارد. اين حرفهايگري و اعتقاد به اصول كاري نكتهاي اساسي است كه لزوم كار گويندگي ميباشد.
آدرس اینترنتی مطلب فوق:
فردا چيست ؟
دلق رنگارنگ
خواب آشفته دريا
تلفيق آيه اي از قرآن و كلامي از حضرت علي
۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه
ضعف خودی
فرزندان انقلاب
اختراع باغ وحش
جهت سئوال
نباید ها
بوی گند
۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه
عجب صبری خدا دارد
اگر من جاي او بودم
همان يك لحظه اول
كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان
جهان را با همه زيبايي و زشتي
بروي يكدگر ويرانه ميكردم .
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
كه در همسايه صدها گرسته ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم
نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم
بر لب پيمانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
كه ميديدم يكي عريان و لرزان، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين
زمين و آسمان را
واژگون ، مستانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
نه طاعت ميپذيرفتم
نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگر ها تيز كرده
پاره پاره در كف زاهد نمايان
سبحه صد دانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان
هزاران ليلي نازآفرين را كو بكو
آواره و ديوانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سراپاي وجود بي وفا معشوق را
پروانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي
تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد
گردش اين چرخ را
وارونه بي صبرانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
كه ميديدم مشوش عارف و عامي ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كُش
بجز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فكری
در اين دنيای پر افسانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
چرا من جاي او باشم ؟
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و ، تاب تماشاي تمام زشت كاريهاي اين مخلوق را دارد
وگرنه من به جاي او چو بودم
يكنفس كي عادلانه سازشي
با جاهل و فرزانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !
۸۸/۵/۳
انسان و حیوان
از حُکمبر تا حکمران, حیوان به حیوان دیده ام
در مکر او در فکر این, در شُکر او در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان, شیطان به شیطان دیده ام
دیدى اگر بى خانمان, از هر تبارى صد جوان
من پیرهاى ناتوان دربان به دربان دیده ام
اى روزگار دلشکن, هر دم مرا سنگى مزن
من سنگها در لقمه نان, دندان به دندان دیده ام
از خود رجز خوانى مکن, تصویر گردانى مکن
من گردن گردنکشان, رسمان به رسمان دیده ام
شرح ستم بس خوانده ام, آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان, دامان به دامان دیده ام
از این کله تا آن کله فرقى ندارد شیخ و شه
من پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام
ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام
چکش به فرق من مزن اى صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان, سندان به سندان دیده ام
صدای شیهه اسب ظهور
رفیق آمدنی٬ غمگسار آمدنی است
به خاک کوچه دیدار آب می پاشند
بخوان ترانه٬ بزن تار٬ یار آمدنی است
ببین چگونه قناری به وجد آمده است
مترس از شب یلدا٬ بهار آمدنی است
صدای شیهه اسب ظهور می آید
خبر دهید به یاران٬ سوار آمدنی است
بس است هرچه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این کوهسار آمدنی است
۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه
هدف از نویسندگی
۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه
خوشبختی چیست ؟
۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه
من و شاگردانم
معلم با هنر
۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه
تکبر عین حماقت است
عرش حضور
شب نور باران
نخستین انسان در کره ماه
بیگانه و خویش
آری و نه
افراد خوش قول
رنگ تعلق
ارزش سکوت
ورزش و وحشیگری
s.o.s یعنی چه
همچون نسیم باید باشیم
یک ضرب المثل چینی
شعری زیبا از شهریار
ابوذر از یاران پیامبر چه میگوید
خطرناکترین جای دنیا کجاست ؟
راستی به نظر شما خطرناکترین جای دنیا کجاست ؟
ولی مارک تواین نویسنده بزرگ با شما مخالف است چون وی میگوید :
تخت خواب خطرناکترین جای دنیاست چون نود درصد مردم آن جا میمیرند .
موجود غیر زنده
بنده های متواضع
کلام زیبای ناپلئون
نخستین موجود زمینی در فضا
مقصد من به کجاست
ریا کاری
آزادی در کجاست ؟
همه این جورند
میراث پدران برای فرزندان
۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه
علف هرز
۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه
شعری شاید پر معنا شاید هم بی معنا
خوشا به حال کلاغــان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لـــــحظه لحظه خود را
برای اين همه نــــــــــــاباور خيال پرست
به شــب نشينی خرچنگهای مـــــردابی
چگونه رقص کنــــد ماهی زلال پرســــت
رسیده ها چه غریــب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرســـت
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمـــال دار برای من کــــــــمال پرســــــت
هنـــــوز زنده ام و زنده بودنم خـــاریست
به چشـــم تنگی نا مـــــردم زوال پرست
۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه
کلامی جالب از سارتر
چرا اهل سیاست منطق حکمت نمی دانند - شعری از قزوه
زمانه سرمه می ساید شکست استخوان ها را
چقدر ای روزگاران ، زخم از تیغ خودی خوردن
میان خون و خنجر بازی زخم زبان ها را
خمیر و نانوا دیوانه شد از این همه هیزم
خدایا شور این آتش فروشان سوخت نان ها را
به نام نامی طوفان و دریا بال خواهم زد
کلاغانی که می بندید راه آسمان ها را!
به ملاحان بگو وقت ملاحت نیست این شب ها
بگو طوفان - بگو پایین نیاور بادبان ها را-
دهان موج را باید ببندد تربت مولا
بگو باید تحمل کرد یک چند این تکان ها را
چرا اهل سیاست منطق حکمت نمی دانند
خدایا بار دیگر بعثتی بخشا شبان ها را
۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه
سرنوشت بالانشینان
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
شعری زیبا از شیخ بهائی
آن کس که مرا گفت نکو ، خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه برون همان تراود که در اوست
وصف شیعه واقعی
تا به پرواز آورد اندیشه را
هان مرام شیعه حق و خون بود
حق چو لیلی ، شیعه چون مجنون بود
جوشنی از - لا - به تن دارد مدام
ذوالفقار شیعه کی دارد نیام
شیعه یعنی ذبح اسماعیل من
شیعه یعنی من برون انداختن
شیعه روح رزم بر تن میکند
دائما پیکار با من میکند
شیعه باید در ولایت گم شود
تا می سافی درون خم شود
شیعه یعنی دل به مولا باختن
توسن جان تا اناالحق تاختن
شیعه بر دل مهر الا میزند
از جگر من کنت مولا میزند
شیعه یعنی تا خدا دیوانگی
شیعه یعنی یا علی مردانگی
شیعه یعنی گریه با صوت جلی
همنوا در چاه با آه علی
شیعه باید چاه را معنی کند
درد سرالله را معنی کند
شیعه یعنی سوز تب های علی
شارح اسرار شب های علی
کار شیعه عاشقی تا مردن است
پیش روی یار سیلی خوردن است
شیعه یعنی صورت نیلی شده
شیعه یعنی مست از سیلی شده
شیعه یعنی یک فدک آزادگی
همچو زهرا با علی دلدلدگی
شیعه یعنی صلح در عین ظفر
غرق در طشت پر از خون جگر
شیعه یعنی کوچ تا اوج بلا
عهد بستن با شهید کربلا
شیعه هفتاد و دو تن سر باخته
سر به پای نیزه ها انداخته
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
در کنار علقمه مست و خراب
شیعه باید همچو سقای عرب
آبرو بخشد به قانون ادب
گر که او صد درد را شافی شده
در غدیر خم می صافی شده
شیعه یک زینب اسارت در بلاست
در تشیع زن سفیر کربلاست
شیعه شیدا در تمام عالمین
شیعه یعنی عشق بازی با حسین
شیعه یعنی کشته در قنداقه ها
عاشق شش ماهه دارد کربلا
شیعه سر بر نیزه دارد تا ابد
در گلو سر نیزه دارد تا ابد
ما نه اکنون عاشق و دیوانه ایم
از پر قنداق ما دیوانه ایم
قلب شیعه گشته مالامال دوست
انتظار یک فرج آمال اوست
میوه نخل ولایت مهدیا
ای گل زهرا گل نرگس بیا
۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه
شعری زیبا در باره امام رضا
چشم ها را باید شست
«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شسته اش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:
«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!»
به کجا باید برویم
این عزیزان رو به بی سو برده اند
هر کبوتر میپرد زی جانبی
وین کبوتر جانب بی جانبی
هر عقابی میپرد از جا به جا
وین عقابان راست بی جائی سرا
ما نه مرغان هوا نی خانگی
دانه ما دانه بی دانگی
زان فراخ آمد چنین روزی ما
که دریدن شد قبا دوزی ما
۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه
کلام طلائی شاپور ذوالاکتاف
دانا و نادان
اسب شرف خویش به گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمائید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
شانس و کار
چارلی چاپلین و انشتین
نیمی از عمر
بیشتر دقت کنید
کلود برنارد دانشمند بزرگ فرانسوی هنگام تدریس اغلب شاگردانش را از عدم دقت در مشاهدات و تجربیات علمی سرزنش می کرد.
یک روز ظرفی از یک ماده شیمیائی بسیار بد مزه برداشت و گفت:باید در مشاهدات و تجربیات علمی حتی از چشیدن بعضی مواد شیمیائی هم خودداری نکرد. سپس انگشت به محتوی ظرف کرده و در دهان خود گذاشت و ظرف را به شاگردان رد کرد.
وقتی همه دانشجویان آن تجربه را انجام دادند کلود برنارد گفت:
یکبار دیگر در اثر عدم دقت اصل موضوع را متوجه نشدید ، من انگشت دوم را در ظرف بردم و انگشت سوم را در دهان گذاشتم
کرم و لطف پاشا
روزی محمد علی پاشا حاکم مصر از کوچه ای با کبکبه و دبدبه می گذشت ، طفل ۹ ساله ای را دید در کوچه بازی می کند خطاب به او کرده و گفت: چیزی خوانده ای یا بی سوادی ؟
گفت قرآن خوانده ام و سوره انا فتحنا را نیز از حفظ دارم.
پاشا از این پاسخ خوشش آمد و یک دینار زر به او بخشید.
طفل سکه را بوسید و پس داد و گفت: پاشا مرا ببخشید ، از قبول آن معذورم.
پاشا متعجبانه پرسید چرا ؟
طفل گفت پدرم حتماً مرا می زند که این سکه زر را از کجا آوردهای و اگر بگویم پاشا به من لطف کرده می گوید تو دروغ می گوئی زیرا کرم و لطف پاشا کمتر از هزار دینار نیست.
پاشا بسیار خوشحال شد و از هوش و ذکاوت آن بچه تعجب کرد و پدرش را خواست و مخارج تحصیل طفل را به او داد و از او خواست در تربیتش همت بیشتر نماید.
محمود غزنوی و پیرزن ستمدیده
در زمان پادشاهی محمود غزنوی زنی همراه کاروانی سفر می کرد.کاروانیان در رباط (دیر کچین) بار افکندند و آسودند. چون نیمه شب شد دزدان آنچه را که آن زن با خود داشت ربودند. پیرزن بزحمت خود را به دربار محمود رساند و از آن بیداد که بر او رفته بود تظلم کرد و گفت: یا مال من از دزدان بازستان یا تاوان بده.
محمود برآشفت و با تندی و تلخی پرسید دیرکچین کجاست ؟
پیرزن بی پروا و با صراحت جواب داد ای محمود که خود را جهاندار و جهانگیر می دانی ، ولایت چندان بگیر که بدانی کجا زیر نگین داری و نگهبانی آن توانی.
محمود از آن سخن که گفته بود پشیمان و شرمسار شد.
پرواز از فراز اقیانوس اطلس برای اولین بار
چارلز آکوستوس لیندبرگ قهرمان هوانوردی در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن ۲۵ سالگی با یک فروند هواپیمای کوجک یک
موتوره و یک نفره و یک باله موسوم به روح سنت لوئی فاصله بین نیویورک - پاریس ( عبور از اقیانوس اطلس برای اولین بار) را در مدت ۲۳ ساعت و ۲۹ دقیقه پرواز کرد و نام خود را در تاریخ هواپینائی جهان جاودانه ساخت.
لیندبرگ سفر تاریخی اش را از فرودگاه لانگ آیلند نیویورک در یک وضع جوی بد آغاز کرد و هنگام برخاستن فقط ۵ ساندویچ و ۵ لیتر آب همراه داشت. از سخنان تاریخی اوست:
هرگاه به پاریس برسم احتیاجی به بیشتر از این نقدار غذا و آب ندارم و اگر هم به پاریس نرسم باز هم نیازی به بیشتر از این مقدار آب و خوراک ندارم .
این قهرمان هوانوردی جهان در ۲۹ اوت ۱۹۷۴ بر اثر بیماری سرطان در هاوائی درگذشت .
اعتماد الدوله
روزی شخصی به نزد او آمد و گفت: حاکم شیراز که از اقوام شماست با من بد رفتاری می کند و آنگاه دلایل خود را ذکر نمود.
اعتماد الدوله قانع شد و جواب داد تو را به اصفهان میفرستم.
آن شخص گفت اصفهان هم در اختیار برادر زاده شماست.
صدر اعظم گفت پس برو به بروجرد.
مرد گفت آنجا هم یکی دیگر از اقوام شما حکومت میکند.
صدر اعظم چند شهر دیگر را نام برد و آن شخص با ذکر نام حاکم ، همان ایراد را تکرار میکرد.
سرانجام اعتمادالدوله عصبانی شد و گفت پس بیا برو به جهنم.
مرد گفت آنجا هم که مرحوم پدرت هست.