۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

ضعف خودی

مرحوم علی حاتمی کارگردان و فیلم ساز بزرگ ایران شاید معروف ترین اثرش سریال پر محتوی هزار دستان باشد
در این سریال کلمات جالبی وجود دارد مثلاً:
ضعف خودی بهتر از گدائی قدرت از بیگانه است
۸۸/۵/۵

فرزندان انقلاب

محمد حسنین هیکل نویسنده و روزنامه نگار بزرگ مصری است که در تمام جهان شناخته شده است 
وی سالها سردبیر روزنامه معروف الاهرام بوده است 
وی جمله زیبائی دارد:
تاریخ تطور بشر انقلاب هائی مانند انقلاب کبیر فرانسه را دیده است که فرزندان خود را خورده است اما در مورد ما این فرزندان انقلاب بودند که انقلاب را تباه کردند
۸۸/۵/۵

اختراع باغ وحش

اندیشمند بزرگی در مورد باغ وحش گفته است که :
باغ وحش مکانی است که برای بررسی عادات انسانها از سوی جانوران اختراع شده است.
۸۸/۵/۵

جهت سئوال

انقدر در کتاب امپراطور مطالب زیبا وجود دارد که حیف است آنها را نقل نکرد مثلاً جمله زیر :
در دربار رسم است که همیشه بالا از پائین سئوال می کند و نه بر عکس 
نخستین پرسش از جهت معکوس زنگ خطر آغاز انقلاب است
۸۸/۵/۵

نباید ها

باز هم جمله دیگری را از کتاب امپراطور برایتان نقل می کنم:
هر که را هوای بالا رفتن است ابتدا باید محرمات را بیاموزد 
چه نباید گفت چه نباید نوشت چه نباید کرد چی را نباید سرسری گرفت و کجا نباید غفلت ورزید
۸۸/۵/۵

بوی گند

سال ها پیش یک روزنامه نگار لهستانی کتاب جالبی نوشت بنام امپراطور که بزبان فارسی نیز ترجمه شده است . ظاهراً این کتاب در مورد امپراطور حبشه یا اتیوپی نوشته شده است ولی تمثیلی است.
مطالب و نکات جالبی در این کتاب وجود دارد مثلاً:
هرکس خوب و عمیق بو بکشد همه جا بوی گند می شنود.
۸۸/۵/۵

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

عجب صبری خدا دارد

وقتی مطلب انسان و حیوان را نوشتم و در آن اشاره به شعر زیبای معینی کرمانشاهی یعنی همان شعر ( عجب صبری خدا دارد ) کردم حیفم آمد که آن شعر را در این وبلاگ نگذارم :
عجب صبري خدا دارد ! 

اگر من جاي او بودم 

همان يك لحظه اول 

كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان

جهان را با همه زيبايي و زشتي 

بروي يكدگر ويرانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

كه در همسايه صدها گرسته ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم 

نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم 

بر لب پيمانه ميكردم 

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم 

كه ميديدم يكي عريان و لرزان، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين 

زمين و آسمان را 

واژگون ، مستانه ميكردم 

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم 

نه طاعت ميپذيرفتم

نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگر ها تيز كرده

پاره پاره در كف زاهد نمايان

سبحه صد دانه ميكردم 

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم 

براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان 

هزاران ليلي نازآفرين را كو بكو 

آواره و ديوانه ميكردم 

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم 

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان 

سراپاي وجود بي وفا معشوق را 

پروانه ميكردم 

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم 

بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي 

تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد 

گردش اين چرخ را

وارونه بي صبرانه مي كردم 

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم 

كه ميديدم مشوش عارف و عامي ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كُش 

بجز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فكری

در اين دنيای پر افسانه ميكردم 

عجب صبري خدا دارد !

چرا من جاي او باشم ؟ 

همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و ، تاب تماشاي تمام زشت كاريهاي اين مخلوق را دارد 

وگرنه من به جاي او چو بودم 

يكنفس كي عادلانه سازشي

با جاهل و فرزانه ميكردم 

عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !

۸۸/۵/۳


انسان و حیوان

معینی کرمانشاهی را از سالها پیش از زمانی که نوجوان بودم می شناسم شعر زیبای او را ( عجب صبری خدا دارد ) بارها و بارها خوانده ام و در مناسبت ها و سمینارها از آن استفاده کرده ام .
معینی کرمانشاهی شعر زیبای دیگری هم دارد که نمی دانم کی سروده و به چه مناسبتی سروده اما شعر زیباست و پر مفهوم:
در بندها بس بندیان, انسان به انسان دیده ام
از حُکمبر تا حکمران, حیوان به حیوان دیده ام

در مکر او در فکر این, در شُکر او در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان, شیطان به شیطان دیده ام

دیدى اگر بى خانمان, از هر تبارى صد جوان
من پیرهاى ناتوان دربان به دربان دیده ام

اى روزگار دلشکن, هر دم مرا سنگى مزن
من سنگها در لقمه نان, دندان به دندان دیده ام

از خود رجز خوانى مکن, تصویر گردانى مکن
من گردن گردنکشان, رسمان به رسمان دیده ام

شرح ستم بس خوانده ام, آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان, دامان به دامان دیده ام

از این کله تا آن کله فرقى ندارد شیخ و شه
من پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام

ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام

چکش به فرق من مزن اى صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان, سندان به سندان دیده ام
۸۸/۵/۳

صدای شیهه اسب ظهور

امروز ۸۸/۵/۳ و دوم شعبان است شب تولد امام حسین و کم کم داریم به نیمه شعبان و شب تولد امام زمان نزدیک می شویم .
شعر زیر را نمی دانم چه کسی سروده اما می توانم حدس بزنم که از دل سروده است و من هم از دل می نویسم که :
خدا کند که بیاید
اماشعر
فروغ بخش شب انتظار آمدنی است

رفیق آمدنی٬ غمگسار آمدنی است

به خاک کوچه دیدار آب می پاشند

بخوان ترانه٬ بزن تار٬ یار آمدنی است

ببین چگونه قناری به وجد آمده است

مترس از شب یلدا٬ بهار آمدنی است

صدای شیهه اسب ظهور می آید

خبر دهید به یاران٬ سوار آمدنی است


بس است هرچه پلنگان به ماه خیره شدند

یگانه فاتح این کوهسار آمدنی است


۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

هدف از نویسندگی

روزی یک جوانی که تازه شروع بکار نویسندگی کرده بود و به اصطلاح امروزی ها جوجه نویسنده بود ازجرج برنارد شاو نابغه 
طنز نویسی دنیا پرسید شما برای چه نویسندگی می کنید ؟
برنارد شاو در پاسخ گفت برای یک لقمه نان
جوجه نویسنده گفت ولی من برای نان نمی نویسم و مسائل مادی برای من مهم نیست من برای فرهنگ می نویسم .
برنارد شاو گفت چه جالب هر دو ما برای چیزی که نداریم می نویسیم .

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

خوشبختی چیست ؟

چارلی چاپلین نابغه هنر سینما در پاسخ به این سئوال که خوشبختی چیست می گوید :
خوشبختی فاصله بین این بدبختی تا بدبختی بعدی است .

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

من و شاگردانم

تمام شهر خیابانی است
که شاگردانم هر روز با کیفی از عصاره خورشید از آن می گذرند
و مرا از هزار کوچه فاتحانه عبور می دهند
من وشاگردانم
آنگاه که درختان پر می ریزند به راه می افتیم
تا سبزترین اندیشه ها را به مدرسه ببریم
آنجا که درختانش داناترین درختان دنیایند
از هشت صبح
خون هزار دانش آموز از دریچه های قلب من با مهربانی عبور می کند
هر صبحگاه در صف دعا آیات نور و کوثر را
بر تن پوشهای عفت دخترانم می خوانم
و آیات جهاد را بر پیشانی بلند پسرانم
چشمانشان ترازوئی است که صبوری مرا با وزنه های عاطفه توزین می کنند
شاگردانم 
بهترین آموزگاران منند
آنها هر روز مرا می آزمایند 
و من در سال سه بار
من روحم را هزار پاره می کنم و به هزار شاگردم هدیه می دهم
هر زنگ برهه مقدسی است که عطش های خدائی شان را 
عاشقانه می نوشم و چشمانم را در زمزم نگاهشان غسل می دهم
هیمه جسمم را در اندیشه گل رنگشان تطهیر می کنم
و هر دم بازدم هایشان را تنفس می کنم
من و شاگردانم
واژه ها را خوب معنی می کنیم
روز یعنی پرواز
رود یعنی حرکت
چشمه یعنی مهربانی
مرداب یعنی جهل
کاش می شد زنگ فیزیک همیشه از آینه ها گفت
زنگ شیمی از آب
زنگ جغرافی از ستاره
و زنگ تاریخ از بدر
کاش می شد زنگ ریاضی دنیا را منهای دنیاداران کرد
و زنگ فارسی شعر حافظ را با لهجه سرو و گویش جاری آب خواند
من و شاگردانم
با ستاره ها در یک مدار می چرخیم
در خانه نقره ای مهتاب نماز می خوانیم
و مثل یک خوشه گندم از یک ریشه آب می خوریم
با کوهها هم سطحیم
با دریاها هم آواز
بر بام کلاسمان انگار بلالی می خواند « و یعلمهم الکتاب »
و کسی می خواند « علم الانسان »
و کسی می گوید : انما بعثت معلما

معلم با هنر

گر معلم با هنر شد با هنر بار آورد
باغبان با فکر و کوشش نخل پر بار آورد
دانش از در چون درآید جهل بیرون می رود
نور اگر بردار شد ظلمت سر دار آورد
گر معلم مرتضی شد دل مطهر می شود
تن به قربانگاه عشق آسان به دیدار می رود
مکتب استاد را شاگرد روشن می کند
مشتری گرمی و رونق را به بازار آورد
کارگر افتد اگر از دل برون آید سخن
خیل خواب آلودگان را بر سر کار آورد
گر هماهنگی کند پیوند با اصل نهال
زاهتمام باغبان محصول بسیار آورد
گر به حال خود رها شد تیغ سبز نسترن
شاخ و برگی آرد اما جای گل خار آورد
شاهدی گل پیرهن می خواهد و شیرین سخن
تا که شور عاشقی بر زخمه تار آورد
کوشش و فکرت «امیرا» می دهد حاصل ولی
مشت بذر قابلی باید که خروار آورد

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

تکبر عین حماقت است

سالها پیش که در سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی کار می کردم استاد خوشنویس و خطاطی بود بنام استاد محمودی که خدایش رحمت کند . نازنین مردی بود .
روزی از او خواهش کردم که اگر برایش مقدور است برای من خطی بنویسد و ایشان برای من دستخطی نوشت که هنوز آن را دارم .
تاریخ تحریر آن خط سال ۱۳۶۶ است و موضوع آن چنین است :
از فرمایشات حضرت علی
التکبرعین الحماقة
تکبر عین حماقت است 
به سرور محترم و عزیزم جناب آقای افشار تقدیم مینماید محمد محمودی
بعد از تشکر به او گفتم استاد در کدام رفتار من تکبر دیدی که از میان این همه سخنان مولا علی (ع) این سخن را برایم انتخاب کردی
او قسم و آیه خورد که اصلا به این مسئله فکر نکرده بودم
نمی دانم شاید هم واقعا من شخص متکبری هستم هنوز خود را نمی شناسم

عرش حضور

همسرم افتخارالسادات که سیده ای جلیل القدر است و همیشه در کارهای خیر پیشقدم است در سال ۱۳۷۸توفیق زیارت خانه خدا و حج تمتع نصیبش شد .
ولیمه ای برسم سنت شکرگزاری بر این نعمت الهی در تاریخ ۷۸/۱/۲۵ در تالار سبز در خیابان پاسداران تنگستان چهارم برگزار شد .
کارت دعوت او از میهمانان آن مراسم نکات جالبی دارد . متن آن دعوت نامه چنین است :
بی آنکه تصمیمی بگیرم خود را چون غبار برخاسته از قدم راهیان حج در مسیر معبود یافتم .
و بی آنکه اختیاری باشد در گردبادی از معرفت در پس کاروان پر شتاب حج تا عرش حضور یافتم .
و باز بی آنکه سعیی باشد در مسیر ملکوتی صفا ؛ طعم عرفان مروه را چشیدم .
توفیق یار شد و قرعه دعوت حق بنام من افتاد و در پرتو سوزان خورشید وادی منی ؛ روح زنگار گرفته را با سنگ ریزه های مشعرالحرام پاک کردم .
و در سرزمین وحی یاد همه آشنایان را در حصارهای ذهنم مهمان کردم و با نثار قطره های زلال اشک آرزوی این سفر ملکوتی را برای همه مشتاقان نمودم .
در بقیع مظلوم با مشتی از اشکهایم ؛ خانه ای گلین ساختم و کودک دل را در برابر اندوه و مظلومیت ام الائمه در آن پناه دادم .
با یاد شما درب خانه محمد (ص) سکان دار کمال و جلال و جمال و وصال را کوبیدم و در محله بنی هاشم گل واژه های مظلومیت آل الله را جستجو کردم .
****
بشکرانه این نعمت الهی مشتاق دیدارتان هستم تا سبدی از گلهای معنوی سرزمین وحی را که در زمزم عشق عطرآگین گشته و با اشکهای استغاثه دیگر حجاج آبیاری شده است نثارتان کنم .
    آل داود (افشار)            

شب نور باران

زمین وآسمان مکه آنشب نور باران بود
و موج عطر گل در پرنیان باد می پیچید
امید زندگی در جان موجودات می جوشید
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
شبی مرموز و رويائی
به شهر مکه مهد پاک جانان دختر مهتاب می خندید
ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابی
دمادم بس ستاره می شکفت و آسمان پولک نشان می شد
صدای حمد و تسبیح شباویزان خوش آهنگ
به سوی کهکشان می شد
      ****
دل سیاره ها در آسمان حال تپیدن داشت
و دست باغبان آفرینش در چنان حالت
سر گل آفریدن داشت
      ****
شگفتیخانه « ام القری » در انتظار رویدادی بود
شب جهل و ستمکاری 
به امید طلوع بامدادی بود
سراسر دستگاه آفرینش اضطرابی داشت
و نبض کائنات از انتظاری دم به دم می زد
همه سیاره ها در گوش هم آهسته می گفتند
که امشب نیمه شب خورشید می تابد
ز شرق آفرینش اختر امید می تابد
          ****
در آن حال آمنه در عالم سرگشتگی می دید
به بام خانه اش بس آبشار نور می بارد
و هر دم یک ستاره در سرایش می چکد رنگین و نورانی
شگفتی بود و حیرانی
     ****
درآن دم مرغکی را دید با پرهای یاقوتی
و منقاری زمرد فام
که سویش پر کشید از بام
و در صحن و سرا پر زد
و پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سائید
بناگه درد او آرام شد آرام
به کوته لحظه ای گرداند سر را آمنه با هاله امید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سرمد را
دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر احمد را
شنید از هر کران عطر دلاویز محمد را
سپس بشنید این گفتار وحی آمیز :
الا ای آمنه ای مادر پیغمبر خاتم
سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد
سعادت همره جان تو و جان محمد باد
         ***
بدو بخشیده ایم آی آمنه ای مادر تقوا
صدای دلکش داود و حب دانیال و عصمت یحیی
به فرزند تو بخشیدیم
کردار خلیل و قول اسماعیل و حسن چهره یوسف
شکیب موسی عمران و زهد و عفت عیسی
بدو دادیم خلق آدم و نیروی نوح و طاعت یونس
وقار و صولت الیاس و صبر بی حد ایوب
بود فرزند تو یکتا
بود دلبند تو محبوب
سراسر پاک
سراسر خوب
   ***
دو گوش آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود
دو چشم آمنه در چشم رخشان محمد بود
که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را
به دست این یکی ابریق سیمین در کف آن دیگری طشت زمرد بود
دگر حوری پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
محمد را چو مروارید غلتان شستشو دادند
به نام پاک یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین کردند بیرون دست قدرت را
زدند از سوی درگاه خداوندی
میان شانه های حضرتش مهر نبوت را
سپس در پرنیانی نقره گون آرام پیچیدند
وزآنجا آسمانی دختران بر عرش کوچیدند
     ****
همان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادند
که آمد تکسواری در مدائن سوی نوشروان
و گفت ای پادشه آتشکده آذرگشسب ما
که صدها سال روشن بود
هم امشب ناگهان خاموش شد خاموش
به یثرب یک یهودی بر فراز قلعه ای فریاد را سر داد
که امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان اختر فرزند عبدالله
نوین پیغمبر پاک خداوند است
و انسانی کرامند است
      ****
یکی مرد عرب اما بیابان گرد و صحرائی
قدم بگذاشت در ام القری وین شعر را برخواند
که ای یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید ؟
چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را ؟
که دید از مکیان آن ماهتاب پرنیانی را ؟
زمین و آسمان مکه دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
         ****
بیابان بود و تنهائی و من دیدم
که از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد
به چشم خویشتن دیدم ماه را از جای خود کندند
ز هر سو در بیابان عطر مشک و بوی عود آمد
بیابان بود من اما چه مهتاب دلارائی
بیابان بود و من اما چه اخترهای زیبائی
بیابان رازها دارد 
ولی در شهر آن اسرار پیدا نیست
بیابان نقشها دارد که در شهر آشکارا نیست
کجا بودید ای یاران ؟
که دیشب آسمانیها زمین مکه را کردند گلباران
ولی گل نه ستاره بود جای گل
زمین و آسمان مکه دیشب نورباران بود
هوا آفشته با عطر شفابخش بهاران بود
         ****
به شعر آن عرب مردم همه حالی عجب دیدند
به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند
روانت شادمان بادا
کجائی ای عرب ای ساربان صحرائی
کجائی ای بیابانگرد بطحائی
که اینک بر فراز چرخ بینی نام احمد را
و در هر موج بینی اوج گلبانگ محمد را
محمد زنده و جاوید خواهد ماند
محمد تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند
جهانی نیک می داند
که نامی همچو نام پاک پیغمبر موید نیست
و مردی زیر این سبز آسمان همتای احمد نیست
زمین ویرانه بادو سرنگون باد آسمان پیر
اگر بینم روزی در جهان نام محمد نیست
         ****
شهر فوق از روانشاد مهدی سهیلی است

خنده شهیدان

گفتم کجا ؟ گفتا به خون
گفتم که کی ؟ گفت اکنون
گفتم چرا ؟ گفتا جنون
گفتم نرو ؛ خندید و رفت

نخستین انسان در کره ماه

نخستین انسانی که بر کره ماه قدم گذاشت و ماهی شد نیل آرمسترانگ امریکائی بود .
سه فضانورد امریکائی بنام نیل أرمسترانگ و ادوین آلدرین و مایکل کالینز به طرف کره ماه با سفینه آپولو ۱۱ رهسپار شدند .
مایکل کالینز در مدار ماه در سفینه ماند و دو نفر دیگر در کره ماه فرود آمدند .
روز بیستم ژوئیه ۱۹۶۹ در ساعت ۲۲/۵۶ دقیقه به وقت واشنگتن نیل آرمسترانگ پای چپ خود را بر سطح کره ماه قرار داد و چند لحظه بعد ادوین آلدرین به عنوان دومین انسان قدم بر سطح کره ماه گذاشت .

بیگانه و خویش

به نظر شما این شعر خیلی زیبا نیست ؟
گرگی به من ار شیر دهد خویش میش من است
بیگانه اگر وفا کند خویش من است

آری و نه

دانشمندی میگوید :
دو کلمه کوچک آری و نه که تلفظشان آسان است کلماتی هستند که برای ادای آنها اندیشه و مطالعه فراوان لازم است .

افراد خوش قول

ژان ژاک روسو اندیشمند بزرگ جهان میگوید :
کسانی که دیر قول میدهند خوش قول ترین افراد جهان هستند .

رنگ تعلق

حافظ متفکر بزرگ جهان شعری زیبا دارد :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

ارزش سکوت

من به ارزش سکوت کاملا پی برده ام و حاضرم روزانه چندین ساعت در مورد فوائد سکوت سخنرانی کنم .
این جمله زیبا و پر معنا از جرج برنارد شاو است .

ورزش و وحشیگری

جرج برنارد شاو نمایشنامه نویس و طنز پرداز بزرگ جهان میگوید :
وقتی بشر ببری را میکشد نام آن را شکار و ورزش و سرگرمی و تفریح میگذارد اما اگر ببری شخصی را بکشد ببر را وحشی مینامد .

s.o.s یعنی چه

S.O.S علامت نجات و کمک بین المللی است و معنای آن این است که کشتی ما را نجات دهید 
Save  Our Ship

همچون نسیم باید باشیم

چگونه باید باشیم ؟
گناه ساقه شکستن گناه طوفان است
نسیم باش و نوازش کن و حیات ببخش

یک ضرب المثل چینی

چینی ها ضرب المثل زیبائی دارند و میگویند :
تور صیاد اگر محکم باشد هرگز شامگاه با دست خالی به خانه باز نمیگردد .

شعری زیبا از شهریار

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و یک عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
گوهر شناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که کیستم

ابوذر از یاران پیامبر چه میگوید

ابوذر غفاری که از یاران راستین پیامبر است چه جمله پر معنائی دارد :
تعجب میکنم وقتی انسان گرسنه ای را میبینم که در خانه اش نان ندارد و با شمشیر آخته بر همه مردم خروج نمیکند .

خطرناکترین جای دنیا کجاست ؟

راستی به نظر شما خطرناکترین جای دنیا کجاست ؟

ولی مارک تواین نویسنده بزرگ با شما مخالف است چون وی میگوید :

تخت خواب خطرناکترین جای دنیاست چون نود درصد مردم آن جا میمیرند .

موجود غیر زنده

منتسکیو نویسنده بزرگ جهان میگوید :
بشری که حق اظهار عقیده و بیان فکر خود را نداشته باشد موجودی زنده محسوب نمیشود.

بنده های متواضع

آبراهام لینکلن شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا جمله ای زیبا دارد :
خداوند بنده متواضع و بی چیز را دوست دارد و به همین دلیل از آنها زیاد خلق کرده است.

کلام زیبای ناپلئون

ناپلئون بناپارت نابغه جنگاوری جهان جمله زیبائی دارد :
یک وجدان خوب به هزار شمشیر می ارزد.

نخستین موجود زمینی در فضا

نخستین موجود زمینی که به فضا رفت سگی به نام لایکا بود که توسط روسها و با ماهواره اسپوتنیک ۲ در سوم نوامبر ۱۹۵۷ به فضا فرستاده شد .

مقصد من به کجاست

مقصد من خواجه مولای من است
توشه من نیز تقوای من است
در مناجاتم چو موسی با خدا
خلوت دل طور سینای من است
وی روان مرده ام را زنده کرد
آری آری این مسیحای من است
حسن لیلی جز یکی مجنون نداشت
عالمی مجنون لیلای من است
دامن تدبیر را دادم ز دست
رشته تقدیر در پای من است

ریا کاری

بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز چشم خلق خدا می نخورده ایم
               ****
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

بی خبر و با خبر

در بی خبری از تو صد مرحله من پیشم
تو بی خبر از غیری من بی خبر از خویشم

آزادی در کجاست ؟

همه صحبت آز آزادی میکنند و همه میخواهند بدانند که آزادی در کجاست
در همین زمینه اندیشمندی میگوید :
آزادی را فقط در مجسمه آن دیدم .
البته در زمانی که این جمله گفته شده است میدان آزادی خودمان ساخته نشده بود.

مثل من

کانت فیلسوف بزرگ جهان جمله زیبائی دارد :

چنان باش که به هرکس بتوانی بگوئی مثل من رفتار کن.

همه این جورند

لئون تولستوی نویسنده بزرگ جهان میگوید :
بدترین و خطرناکترین کلمات این است :
همه این جورند.

میراث پدران برای فرزندان

بعضی فکر میکنند میراث فقط مسائل مادی است اما سیسرون میگوید :
بهترین میراثی که پدران برای فرزندان خود میگذارند تربیت خوب است .

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

علف هرز

امرسون اندیشمند بزرگ میگوید:
علف هرز گیاهی است که بشر تا کنون خواص و فواید آن را کشف نکرده است.